چند پارتی مینسونگ p 6
چند پارتی مینسونگ p 6
ایندفعه صدای مادرم هم بلند شد .
-یاااا لینویا این چه طرز حرف زدن هست ؟؟
+چیه بدتون میاد حقیقت جلو چشمتون بگم ؟!
صدای مادرم ایندفعه بلندتر شد .
-یاااا لینویا درست حرف بزن .
+من هیچ وقت این موضوع وسط نکشیدم اما اشتباه شما رو هیچ وقت تکرار
نمی کنم اینو خوب یادتون بمونه ...
انگار باید نقشه دومم رو عملی میکردم از خونه میزدم بیرون . به طرف در
رفتم اما با صدای پدرم متوقف شدم .
-لینویااا به حرف من که پدرت هستم گوش بده . من تجربم بیشتر از تو هست
بیشتر از تو میدونم . اون پسر هیچ فایده ای برای تو نداره که داری میچسبی
بهش .... اگر رابطتت با اون پسر برمال بشه میشی آدم بدی که همه به چشم
کثیف و حقارت بهت نگاه میکنند .
با عصبانیت طرف پدرم برگشتم گفتم :
+ اشتباه فکر می کنید تعریف آدم بد این نیست که شما بهش فکر می کنید
قبل از اینکه از خونه بزنم بیرون برگشتم طرفشون گفتم :
+هیچ وقت هیچ وقت یه نفر نمی تونه ادعا کنه که بخاطر سنش خیلی چیزها
رو میفهمه .... و اینم بدونید قرار نیست اجازه بدم شما برام تصمیم بگیرید .
در رو با تمام قدرتم بهم زدم و از اونجا دور شدم . شاید تنها راه آروم شدنم
همین بود که از اون خونه و کسایی که توی اون خونه هستند دور بشم .
+ کجایی ؟؟ چرا نمی بینمت ؟؟
-پایین همون تپه همیشگی نشستم اگر بیایی باالتر میبینیتم .
+اوکه.
صدای بوق متوالی جایگزین صدای خسته لینو شده بود . میتونستم حس کنم که
حالش خوب نیست اما نمی دونستم چه اتفاقی افتاده ....
نفس زنان کنار لینو نشستم و به نیمرخش خیره شدم .
+یاااا باال اومدن از این کوه پر از سنگالخ خیلی خستم کرد حداقل یه لبخند بهم
بزن خستگیم از تنم بره .
ایندفعه نیمرخش جلوی چشمام نبود تمام صورتش بطرف من بود و لبخند
قشنگی روی لب هاش داشت .
-خوب بلدی شیرین زبونی کنی .
+هومم شیرین زبونی کردن برای تو به همون اندازه حرص دادنت لذت بخشه.
-یاااا تو از حرص دادن من لذت میبری ؟؟؟
+شاید باورت نشه خیلی حس قشنگیه .
چشمام با بهت باز بسته کردم گفتم :
-تو...تو....
لبخند شیطانی زدم گفتم :
+چیه باورت نمیشه از من رو دست بخوری ؟؟
ولی خب از حرفی که زدم در ثانیه بعد پشیمون شدم چون لینو مثل یه گرگ
گرسنه افتاد روم .
-هانا فقط یبار دیگه حرفت رو تکرار کن تا همینجا گردنت از تنت جدا کنم .
+یااا چرا وحشی شدی ؟؟؟
ایندفعه صدای مادرم هم بلند شد .
-یاااا لینویا این چه طرز حرف زدن هست ؟؟
+چیه بدتون میاد حقیقت جلو چشمتون بگم ؟!
صدای مادرم ایندفعه بلندتر شد .
-یاااا لینویا درست حرف بزن .
+من هیچ وقت این موضوع وسط نکشیدم اما اشتباه شما رو هیچ وقت تکرار
نمی کنم اینو خوب یادتون بمونه ...
انگار باید نقشه دومم رو عملی میکردم از خونه میزدم بیرون . به طرف در
رفتم اما با صدای پدرم متوقف شدم .
-لینویااا به حرف من که پدرت هستم گوش بده . من تجربم بیشتر از تو هست
بیشتر از تو میدونم . اون پسر هیچ فایده ای برای تو نداره که داری میچسبی
بهش .... اگر رابطتت با اون پسر برمال بشه میشی آدم بدی که همه به چشم
کثیف و حقارت بهت نگاه میکنند .
با عصبانیت طرف پدرم برگشتم گفتم :
+ اشتباه فکر می کنید تعریف آدم بد این نیست که شما بهش فکر می کنید
قبل از اینکه از خونه بزنم بیرون برگشتم طرفشون گفتم :
+هیچ وقت هیچ وقت یه نفر نمی تونه ادعا کنه که بخاطر سنش خیلی چیزها
رو میفهمه .... و اینم بدونید قرار نیست اجازه بدم شما برام تصمیم بگیرید .
در رو با تمام قدرتم بهم زدم و از اونجا دور شدم . شاید تنها راه آروم شدنم
همین بود که از اون خونه و کسایی که توی اون خونه هستند دور بشم .
+ کجایی ؟؟ چرا نمی بینمت ؟؟
-پایین همون تپه همیشگی نشستم اگر بیایی باالتر میبینیتم .
+اوکه.
صدای بوق متوالی جایگزین صدای خسته لینو شده بود . میتونستم حس کنم که
حالش خوب نیست اما نمی دونستم چه اتفاقی افتاده ....
نفس زنان کنار لینو نشستم و به نیمرخش خیره شدم .
+یاااا باال اومدن از این کوه پر از سنگالخ خیلی خستم کرد حداقل یه لبخند بهم
بزن خستگیم از تنم بره .
ایندفعه نیمرخش جلوی چشمام نبود تمام صورتش بطرف من بود و لبخند
قشنگی روی لب هاش داشت .
-خوب بلدی شیرین زبونی کنی .
+هومم شیرین زبونی کردن برای تو به همون اندازه حرص دادنت لذت بخشه.
-یاااا تو از حرص دادن من لذت میبری ؟؟؟
+شاید باورت نشه خیلی حس قشنگیه .
چشمام با بهت باز بسته کردم گفتم :
-تو...تو....
لبخند شیطانی زدم گفتم :
+چیه باورت نمیشه از من رو دست بخوری ؟؟
ولی خب از حرفی که زدم در ثانیه بعد پشیمون شدم چون لینو مثل یه گرگ
گرسنه افتاد روم .
-هانا فقط یبار دیگه حرفت رو تکرار کن تا همینجا گردنت از تنت جدا کنم .
+یااا چرا وحشی شدی ؟؟؟
۲.۳k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.