پارت ۳۲
وقتی رسیدم سریع ماشینمو داخل پارکینگ نزدیک دانشگاه پارک کردم و آدرسشو واسه یزدان فرستادم که بیاد ببره چون کلید یدک ماشینم دستش بود به سرعت دویدم سمت دانشگاه که تقریبا دوتا خیابون فاصله داشت از دور برسام رو دیدم که با اخم وایساده و جلوش رادوین و هلیا ایستادن سرعتم رو بیشتر کردم و وقتی رسیدم به نفس عمیق کشیدم و تند تند گفتم :سلام
برسام همونطور با اخم گفت: چه سلامی دختر از اتوبوس جا موندی اگه به اسرار هلیا نبود ما فکر میکردیم نمیای و منتظرت نمی موندیم گفتم:ببخشید خواب موندم یادم رفته بود ساعت هم کوک کنم بعد به همشون نگاه کردم که رادوین گفت حالا عیبی نداره سوار شیم که دیر میرسیم هلیا هم با لبخند گفت:آره رادی راست میگه
برسام همونطور با اخم گفت: چه سلامی دختر از اتوبوس جا موندی اگه به اسرار هلیا نبود ما فکر میکردیم نمیای و منتظرت نمی موندیم گفتم:ببخشید خواب موندم یادم رفته بود ساعت هم کوک کنم بعد به همشون نگاه کردم که رادوین گفت حالا عیبی نداره سوار شیم که دیر میرسیم هلیا هم با لبخند گفت:آره رادی راست میگه
۵.۸k
۱۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.