همسرم علاقه ی زیادی به برنامه های تلویزیونی داشت ،
همسرم علاقهی زیادی به برنامههای تلویزیونی داشت ،
من هم دیگر آن اواخر کلافه شده بودم ،
دلم تنگ شده بود برای توجه کردن هایش ،
میدانستم غر زدن نتیجه که ندارد هیچ
حتی ما را از هم دورتر میکند
به ذهنم رسید برایش یادداشت بنویسم
بچسبانم روی کنترل تلویزیون ،
بعد از کار به خانه آمده بود و
روی کاناپه جلوی تلویزیون لم داد
خودم رو مشغول چیدن میز شام کردم
ولی زیرچشمی حواسم بهش بود
یادداشت را که خواند اصلا تلویزیون را روشن نکرد
با تمام خستگی کارش آمد بغلم کرد
آرام دم گوشم گفت : دوستت دارم
من برایش سحر و جادو ننوشته بودم
فقط نوشته بودم :؛
[از صبحی که شما میری بیرون
تا الانی که نیستی خونه
این تلویزیون منتظرت نیست
و اصلا هم براش مهم نیست که نیستی
اما این لباسی که تنم کردم برات
این موهایی که بازشون کردم برات
این چایی که دم کردم برات
میز شامی که چیدم برات
تک تکشون شاهدن که
من چقدر بیقرارم برای بودنت
خبر از حال دلم دارن که
چقدر "دوستت دارم"]
این نوشته شبیه معجزه بود .
من هم دیگر آن اواخر کلافه شده بودم ،
دلم تنگ شده بود برای توجه کردن هایش ،
میدانستم غر زدن نتیجه که ندارد هیچ
حتی ما را از هم دورتر میکند
به ذهنم رسید برایش یادداشت بنویسم
بچسبانم روی کنترل تلویزیون ،
بعد از کار به خانه آمده بود و
روی کاناپه جلوی تلویزیون لم داد
خودم رو مشغول چیدن میز شام کردم
ولی زیرچشمی حواسم بهش بود
یادداشت را که خواند اصلا تلویزیون را روشن نکرد
با تمام خستگی کارش آمد بغلم کرد
آرام دم گوشم گفت : دوستت دارم
من برایش سحر و جادو ننوشته بودم
فقط نوشته بودم :؛
[از صبحی که شما میری بیرون
تا الانی که نیستی خونه
این تلویزیون منتظرت نیست
و اصلا هم براش مهم نیست که نیستی
اما این لباسی که تنم کردم برات
این موهایی که بازشون کردم برات
این چایی که دم کردم برات
میز شامی که چیدم برات
تک تکشون شاهدن که
من چقدر بیقرارم برای بودنت
خبر از حال دلم دارن که
چقدر "دوستت دارم"]
این نوشته شبیه معجزه بود .
۱.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.