تو زندگیم آدم عجیب و غریب کم ندیدم ...
تو زندگیم آدم عجیب و غریب کم ندیدم ...
از حسن شیره ای که به دست راست خودش فحش ناموس می داد ,
که چرا تو خماری زدی تو گوش بچه م ...!
تا زهره خانوم که زنبیل خریدش رو برمی داشت ,
می رفت محله ی قدیمی ،
به همه می گفت :
دارم میرم جَوونی م رو بخرم ...!
ولی هیچ وقت هیچی تو زنبیلش نبود ...!
هیچوقت جَوون نشد ...
حداقل تا وقتی که تو این دنیا بود ...!
ولی عجیب تر از همه «علی تُرمز»بود ...
علی تُرمز با مادرش زندگی می کرد ...
صبح ها یه صندلی پلاستیکی سفید می ذاشت جلو در خونه ,
و تا شب همون جا بود ...
اگه بچه ای تند می دویید دعواش می کرد و می گفت ;
آروم، انقدر ندو ...
اگه موتوری، ماشینی با سرعت از کوچه رد می شد،
دمپایی آبی ش رو در می آورد پرت می کرد طرفش...
داد می زد تُرمز کن ، تُرمز کن ، تُرمز کن ...
خودش انقدر آروم راه می رفت ,
که اگه با یه لاک پشت مسابقه دو می ذاشت معلوم نبود
کدومشون برنده میشن ...
درباره ی زندگی علی قصه های زیادی شنیده بودم ...
هر کسی یه چیزی می گفت :
ولی فقط یه قصه حقیقت داشت ...
«علی و زنش مریم تو راه برگشت از ماه عسل بودن
که مریم میگه هوس آش کردم ...
آشکده می زنن کنار...
علی رو میکنه به مریم و با شیطونی خاصی میگه ,
نکنه ویار کردی؟
مریم می خنده و میگه چند شب پیش رو یادت بیاد...
هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه ...
برای ویار زوده ولی به وقتش باید همش تو بازار
دنبال ویارهای من بگردی ...
علی هم میگه من دور تو می گردم ...
مریم با خوردن حبوبات آش می ترسه دل درد بگیره
و آش رو کامل نمی خوره ...
برای همین کاسه ی آش رو با خودش میاره تو ماشین
و حرکت می کنن ...
چند دقیقه ی بعد مریم قاشق عشق رو پر از آش می کنه
و به علی میگه بگو اااا...
علی پشت فرمون میگه اااا و قاشق آش رو می کنه تو دهنش
و به مریم نگاه می کنه ...
به مریم که رنگش مثل گچ شده ...
مریم سه بار داد می زنه علی تُرمز کن، علی تُرمز کن، علی تُرمز کن ...
آش و شیشه های ماشین با هم یکی میشن ...
علی سرش به فرمون می خوره و بیهوش میشه و مریم ... »
شب های جمعه علی تُرمز کت شلوار دامادیش رو می پوشه
و میره جلوی آینه...
نوک انگشتاش رو تف مالی می کنه
و به موهای شلخته ش حالت میده ...
عطر می زنه و هر کسی رو که می بینه ازش می پرسه خوبم؟
خوش تیپم؟
وقتی خیالش راحت میشه
با همون کت شلوار ، با همون عطر ، با همون حال خوب
میره رو تختش می خوابه...
علی تُرمز میگه شب های جمعه مریم میاد تو خوابم...
باید مرتب باشم ...!
امشب علی تُرمز رو دیدم ...
بهم گفت یکم پول داری؟
بهش پول دادم و گفتم :
علی تُرمز پول می خوای چیکار؟
پول رو گذاشت تو جیب کنار کُتش و گفت :
امشب مریم رو می بینم ...
باید پول همراهم باشه ،
شاید ویار داشت ...
#حسین_حائریان
از حسن شیره ای که به دست راست خودش فحش ناموس می داد ,
که چرا تو خماری زدی تو گوش بچه م ...!
تا زهره خانوم که زنبیل خریدش رو برمی داشت ,
می رفت محله ی قدیمی ،
به همه می گفت :
دارم میرم جَوونی م رو بخرم ...!
ولی هیچ وقت هیچی تو زنبیلش نبود ...!
هیچوقت جَوون نشد ...
حداقل تا وقتی که تو این دنیا بود ...!
ولی عجیب تر از همه «علی تُرمز»بود ...
علی تُرمز با مادرش زندگی می کرد ...
صبح ها یه صندلی پلاستیکی سفید می ذاشت جلو در خونه ,
و تا شب همون جا بود ...
اگه بچه ای تند می دویید دعواش می کرد و می گفت ;
آروم، انقدر ندو ...
اگه موتوری، ماشینی با سرعت از کوچه رد می شد،
دمپایی آبی ش رو در می آورد پرت می کرد طرفش...
داد می زد تُرمز کن ، تُرمز کن ، تُرمز کن ...
خودش انقدر آروم راه می رفت ,
که اگه با یه لاک پشت مسابقه دو می ذاشت معلوم نبود
کدومشون برنده میشن ...
درباره ی زندگی علی قصه های زیادی شنیده بودم ...
هر کسی یه چیزی می گفت :
ولی فقط یه قصه حقیقت داشت ...
«علی و زنش مریم تو راه برگشت از ماه عسل بودن
که مریم میگه هوس آش کردم ...
آشکده می زنن کنار...
علی رو میکنه به مریم و با شیطونی خاصی میگه ,
نکنه ویار کردی؟
مریم می خنده و میگه چند شب پیش رو یادت بیاد...
هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه ...
برای ویار زوده ولی به وقتش باید همش تو بازار
دنبال ویارهای من بگردی ...
علی هم میگه من دور تو می گردم ...
مریم با خوردن حبوبات آش می ترسه دل درد بگیره
و آش رو کامل نمی خوره ...
برای همین کاسه ی آش رو با خودش میاره تو ماشین
و حرکت می کنن ...
چند دقیقه ی بعد مریم قاشق عشق رو پر از آش می کنه
و به علی میگه بگو اااا...
علی پشت فرمون میگه اااا و قاشق آش رو می کنه تو دهنش
و به مریم نگاه می کنه ...
به مریم که رنگش مثل گچ شده ...
مریم سه بار داد می زنه علی تُرمز کن، علی تُرمز کن، علی تُرمز کن ...
آش و شیشه های ماشین با هم یکی میشن ...
علی سرش به فرمون می خوره و بیهوش میشه و مریم ... »
شب های جمعه علی تُرمز کت شلوار دامادیش رو می پوشه
و میره جلوی آینه...
نوک انگشتاش رو تف مالی می کنه
و به موهای شلخته ش حالت میده ...
عطر می زنه و هر کسی رو که می بینه ازش می پرسه خوبم؟
خوش تیپم؟
وقتی خیالش راحت میشه
با همون کت شلوار ، با همون عطر ، با همون حال خوب
میره رو تختش می خوابه...
علی تُرمز میگه شب های جمعه مریم میاد تو خوابم...
باید مرتب باشم ...!
امشب علی تُرمز رو دیدم ...
بهم گفت یکم پول داری؟
بهش پول دادم و گفتم :
علی تُرمز پول می خوای چیکار؟
پول رو گذاشت تو جیب کنار کُتش و گفت :
امشب مریم رو می بینم ...
باید پول همراهم باشه ،
شاید ویار داشت ...
#حسین_حائریان
۱۲.۹k
۲۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.