رمان روز بارانی پارت 1
ویو یونا
سلامم من پارک یونا هستم ۲۵ سالمه سئول زندگی میکنم یه خواهر دارم اسمش پارک هایون هست . مامان و بابام تو بچگیم مردن هق .
خوب ولش کنین بریمممم سر اصل مطلب .
صبح با صدای گوشیم از خواب پاشدم واییی دیرم شد نباید دیر کنم مث برق گرفته ها از جا بلند شدم رفتم صبحونه بخورم که دیدم
هایون داره صبحونه میخوره
گفتم : چرا منو بیدار نکردییی بیشعور دیرمه
هایون: اول اینکه صبح بخیر دوم اینکه من خودم انقد دیرم هست که وقت برا بیدار کردن تو ندارم
گفتم : ایش بی تربیت
دوباره برگشتم بالا لباسامو پوشیدم ( عکسشو میزارم) میکاپمم کردم وای که چه خشگلم من 😂
رفتم پایین
_خدافظ
+صب کن با هم بریم
_ بدو پس
+ خیلی خوب
پرش زمانی دم در مدرسه یونا
وایی چقد ذوق دارم منن اشتباه نکنین من خر خون نیستم که برای درس خوندم خوشحال باشم یه نفر تو این مدرسه لعنتی هس که دل منو برده (اوی جیهوپپ مال منع دس بهش نزن)
رفتم سر کلاس در و باز کردم هوفف خدارشکر هنوز معلم نیمده
رفتم نشستم به زور خودمو رسوندم به دوستم لیا
گفتم : هی سلام خبر جدیدی نداری
لیا : نع بابا دلت خوشه ها خبری نیس فقط جیهوپ هی سراغتو میگرفت و میگفت نکنه اتفاقی براش افتاده
گفتم : عررر حالا جیهوپ کجاس؟
لیا: تو حیاط
گفتم : اوکی
پرش زمانی بعد از کلاس داخل خونه
هایون: یه چند روزی بیا بریم خونه ی مامانجون
گفتم : باش پس من از مدرسه مرخصی بگیرم ( وادافاک )
وایی خیلی ذوق دارمم که میخوام برم خونه مامانجونم
سلامم من پارک یونا هستم ۲۵ سالمه سئول زندگی میکنم یه خواهر دارم اسمش پارک هایون هست . مامان و بابام تو بچگیم مردن هق .
خوب ولش کنین بریمممم سر اصل مطلب .
صبح با صدای گوشیم از خواب پاشدم واییی دیرم شد نباید دیر کنم مث برق گرفته ها از جا بلند شدم رفتم صبحونه بخورم که دیدم
هایون داره صبحونه میخوره
گفتم : چرا منو بیدار نکردییی بیشعور دیرمه
هایون: اول اینکه صبح بخیر دوم اینکه من خودم انقد دیرم هست که وقت برا بیدار کردن تو ندارم
گفتم : ایش بی تربیت
دوباره برگشتم بالا لباسامو پوشیدم ( عکسشو میزارم) میکاپمم کردم وای که چه خشگلم من 😂
رفتم پایین
_خدافظ
+صب کن با هم بریم
_ بدو پس
+ خیلی خوب
پرش زمانی دم در مدرسه یونا
وایی چقد ذوق دارم منن اشتباه نکنین من خر خون نیستم که برای درس خوندم خوشحال باشم یه نفر تو این مدرسه لعنتی هس که دل منو برده (اوی جیهوپپ مال منع دس بهش نزن)
رفتم سر کلاس در و باز کردم هوفف خدارشکر هنوز معلم نیمده
رفتم نشستم به زور خودمو رسوندم به دوستم لیا
گفتم : هی سلام خبر جدیدی نداری
لیا : نع بابا دلت خوشه ها خبری نیس فقط جیهوپ هی سراغتو میگرفت و میگفت نکنه اتفاقی براش افتاده
گفتم : عررر حالا جیهوپ کجاس؟
لیا: تو حیاط
گفتم : اوکی
پرش زمانی بعد از کلاس داخل خونه
هایون: یه چند روزی بیا بریم خونه ی مامانجون
گفتم : باش پس من از مدرسه مرخصی بگیرم ( وادافاک )
وایی خیلی ذوق دارمم که میخوام برم خونه مامانجونم
- ۳.۴k
- ۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط