بهرام

بهرام:
خدایا…
خودمونیم،
خیلی ترسویی.
ما رو آفریدی،
انداختی وسطِ زمین،
بعد خودت رفتی آن بالا
قائم شدی
و از دور نگاه می‌کنی.


کمی جیگر داشته باش!
بیای پایین، وسط همین زندگی لعنتی،
تا ببینی آدم‌ها چطور زیر فشار له می‌شن،
چطور نفس کشیدن تبدیل شده به جنگی بی‌پایان.
ما چهل سال زخم کشیدیم،
شیمیایی و موج انفجار رو تحمل کردیم،
اما هنوز زیر بی‌عدالتی و نابرابری زندگی می‌کنیم.

تو آن بالا هستی،
و ما این پایین، هر روز
می‌فهمیم که تحمل یعنی چی،
می‌فهمیم که صبر یعنی چی،
و می‌فهمیم که وعده‌ها،
گاهی فقط حرف‌اند،
و آدم تنهاست با دردش.

خدایا…
کمی پایین بیا.
نه برای قضاوت،
نه برای ستایش،
فقط برای اینکه ببینی،
فریاد و زخم ما
چقدر واقعی و سنگین است.
دیدگاه ها (۰)

بهرام:خدایا…اصلاً چرا به ما سر نمی‌زنی؟چرا یه بار نمیای ببین...

بهرام:خدایا…اگه نزدیک بودینه دعا می‌کردم،نه التماس.می‌ایستاد...

بهرام:خدایا…کاش منم هندی بودم.تو فیلمای هندی دیدمکریشنا چه ح...

بهرام:خدایا…پس یعنی من شدم دلدارِ تو؟چهل سال درد و زخممنو کر...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

خدایااز تمام درد ها و گله های درونم آگاهی. از خون دلها و سکو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط