. من دختری را می شناسم که هیچ قصه ای آن را تعریف نمی کند.
. من دختری را میشناسم که هیچ قصهای آن را تعریف نمیکند. دختری که موهاش بوی عطرهای خیابان وزرا را میدهد. دختری که بهجای بند، پاپیون میزند به کفشهاش. دختری که تمام رنگهای روسری شالی را آرشیو میکند روی سرش! من دختری را میشناسم که شعرهاش را با نور خورشید روی ابرها مینویسد. دختری که تیترهای یادداشتهاش عاشقت میکند. دختری که وقتی ناراحت است، خمیر میشود و وقتی خوشحال است، خوشحاااال!
من دختری رامیشناسم که تمام کوتولههای ایرانی، پشت سرش همان حرفهایی را میزنند که پشت سر فروغ فرخزاد میگفتند. دختری که لش نیست، لوش نیست! دختری که بلد نیست مثل سیمون دوبوار سیگار بکشد، اما روشنفکرترین دختر دنیاست. من دختری را میشناسم که غذایش را با گربههای خیابانی تقسیم میکند. دختری که به پیرمردهای غریبه، اما غمگین توی پارکها سلام میدهد. دختری که با خدا قایمباشک بازی میکند. دختری که افسردهها را میخنداند. من دختری را میشناسم که کاش میشد به تعداد تیراژ ستارهها تکثیر شود... یادداشتی از
# فاضل_ترکمن
من دختری رامیشناسم که تمام کوتولههای ایرانی، پشت سرش همان حرفهایی را میزنند که پشت سر فروغ فرخزاد میگفتند. دختری که لش نیست، لوش نیست! دختری که بلد نیست مثل سیمون دوبوار سیگار بکشد، اما روشنفکرترین دختر دنیاست. من دختری را میشناسم که غذایش را با گربههای خیابانی تقسیم میکند. دختری که به پیرمردهای غریبه، اما غمگین توی پارکها سلام میدهد. دختری که با خدا قایمباشک بازی میکند. دختری که افسردهها را میخنداند. من دختری را میشناسم که کاش میشد به تعداد تیراژ ستارهها تکثیر شود... یادداشتی از
# فاضل_ترکمن
۸۶۶
۰۳ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.