رویای رود باش غزل در مصب بریز

.
.
.
رویای رود باش ، غزل در مَصَب بریز!
شط الشراب باش به شط العرب بریز –
تا شور پارسایی ات اروند سازدش ،
دُر دَری درون خلیج ادب بریز !

کج کج نگاه کن به من و جرعه جرعه می
از تُنگ چشمهات بر این تشنه لب بریز

اصلا بیا و فرض بکن قرن هشتم است !
یکسان به جام رند ومن و محتسب بریز !

لیلی تر از لیالی پیشین حلول کن
در من برقص و در رگ و خون و عصب بریز

عیسای من ! حواری ات از دست رفته است
یک کاسه لطف باش ، به پای طلب بریز !

آتش بگیر ! باد شو و خاک کن مرا
آب از... سَرَم ...چه یک وجب و صد وجب ! ...بریز !!
خرما پزان عشق و جنون باش و بی امان
بوسه به بوسه در دهن من رطب بریز

بگشای بند موی خودت را و ناگهان
بر روی صبح ِبالش من ، عطر ِشب بریز ...

سیامک بهرام پرور
دیدگاه ها (۳)

کاش می شد شبی زمستانی با تو در کوچه ای قدم بزنمتو برایم غزل ...

چشمان تو مستعمره ی من شده امروزتیمور اگر در طلب فتح تو لنگ ا...

❤..آنکه دائم نفسش حس تو را داشت منماین چنین عشق تو در سینه ن...

عاشقی تقصیر یک پیغام نیستصحبت از آن دانه و این دام نیستعاشقی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط