بالاخره بعد دو سال دیدمش
بالاخره بعد دو سال دیدمش
بعد کلی حرف، چشاشو تنگ کرد و زیر لبش گفت: دو سال نبودم اندازه دویست سال خانوم شدیا!!!
نگاهمو دزدیدم و لبخند زدم ولی خیلی دلم میخواست بگم: کسی نبود دیگه واسش بچگی کنم...
بعد کلی حرف، چشاشو تنگ کرد و زیر لبش گفت: دو سال نبودم اندازه دویست سال خانوم شدیا!!!
نگاهمو دزدیدم و لبخند زدم ولی خیلی دلم میخواست بگم: کسی نبود دیگه واسش بچگی کنم...
۱۴.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۱