بالاخره بعد دو سال دیدمش

بالاخره بعد دو سال دیدمش
بعد کلی حرف، چشاشو تنگ کرد و زیر لبش گفت: دو سال نبودم اندازه دویست سال خانوم شدیا!!!
نگاهمو دزدیدم و لبخند زدم ولی خیلی دلم میخواست بگم: کسی نبود دیگه واسش بچگی کنم...
دیدگاه ها (۹)

تو بوی مه میدی؛بوی مه ای که از وسط یه جنگل افرا گذشته باشه. ...

«و من چرا از شهر‌ها و سرزمین‌ها حرف می‌زنم؟تو شهرِ منی...چهر...

#نوشته_هایم^_^🥀(۱۳۹۹)

چه فایده ای داره نگرانِ من باشی ولی، از من دفاع نکنی؟ خیلی د...

من برگشتمممم

آپدیت ویورس نامجونی💞حالتون چطوره؟این روزا سلام گفتن سخت شدهر...

عشق در مشروب 🍷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط