از زبان میونگا

از زبان میونگا:
حیمین و شوگی و چند نفر که نمی شناسم فقط حق دعوت داشتن برا همین جیمین منو دعوت کرد.ساعت ۸:۰۰ باید می رفتم اونجا.
ساعت۶:۳۰:
پاشدم رفتم یه لباس پوشیدم.قشنگ ترین لباسم(اسلاید ۲)یه میکاپ صورتی لایت همونجوری که تهیونگا دوست داشت کردم.
۷:۳۰:راه افتادم سمت سالن پارتی.
۸:۰۰:
دقیقا هشت رسیدم اونجا جیمین اونور بود تا منو دید اومد سمتم دستشو نشون داد گفت اونوره تهیونگ برو تا پاهاش نلغزیده.
سریع رفتم اون سمت جیمینم اومد که طبیعی به نظر بیاد شروع کردیم به عدای حرف زدن .دیدم یکی از دوستای قدیمیه من داره به تهیونگا نزدیک میشه.سریع دست جیمین رو گرفتم رفتم یه سمتی که تهیونگ هر وری شه ما رو ببینه.
از زبان تهیونگ:
احساس می کردم دارم به میونگا خیانت می کنم.ولی اون دیگه دوست دختر من نیست.
یه دختره اومد سمتم منم اومدم برم پیشش که چشم به میونگا و جیمین افتاد.یه لحظه خشکم زد اشک تو چشام جمع شد.
از زبان میونگا:
تو چشاش اشک شد ارررررررر
به جیمین گفتم گفت همین اونو به من نزدیک می کنه.
یه نیم ساعت بعد جیمین کار داشت و مجبور شد بره.
منم رفتم سمت تهیونگ خیلی طبیعی جوری که انگار نمی دونم اون اینحاست با این که دید من اونحام و دید من تنهام یه دخترو کشید سمتشو گفت:
تهیونگ:عشقم بیا اینور دوکبوکی داره بخوریم.
منم اعصابم خورد شد و رفتم از در بیرون ولی انقدر گریم شدید بود سر گیجه گرفتم و افتادم و از پله ها قل خوردم زمین تا به خودم بیام دیدم همه جا خونه و منم بیهوش شدم.
اینم از این پارت🍓👞امید وارم خوشتون اومده باشه💙به لایک به کامنت🍉🥑❤🍄
دیدگاه ها (۰)

از زبان تهیونگ: هنوز نیم ساعت از پارتی مونده بود.ولی من دیکه...

تو ا/ت هستی.۲۶ سالته تو کره زندگی می کنی.کوک هم سه ساله شوهر...

تو اسمت میونگا هست .۲۱ سالته .تو سئول زندگی می کنی.تنها مجرد...

چند شاتیP:اخرات: هق تو مگ عاشقمیتهیونگ: معلومه ک عاشقتم اگ ن...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

رمان افسر پلیس پارت ²ویو تهیونگبلاخره کارم تموم شد و رفتم خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط