به خودم جنبیدمو زبون سنگینمو توی دهنم چرخوندم...
به خودم جنبیدمو زبون سنگینمو توی دهنم چرخوندم...
من_ب..بعله؟!
بهاره+اووووف...چراجواب نمیدادی...داشتم سکته میکردم.
من_تونگران هیچی...هیچی نباش...
بهاره+دارم میام ...اونجا...پیشت...شاید...شایدبرای آخرین بار...
بادم خالی شد....انگارتمام دنیا زده باشن توی سرم....خیره به جای نامعلوم...کلافه ازهمه جا...آخرین بار؟!!مگرقرارنبود آخرین باری وجودنداشته باشه؟!حتی بعدمرگم...توی قعرجهنمم که باشه....مگرقرارنبود آخرین باری وجود نداشته باشه....
من_چ..چرا؟!
بهاره+خوب..خوب اگردوست نداری...باشه...نمیام....صداش دلهورشده بود...مثل بچه ها...
لرزش خفیفی زیرپوستم اتفاق افتاد....
بدنم وصل به تلفن....جوری که بخوام ماست مالی کنم حرفمو..
من_نه...چیزه..یعنی.نه...دوست که دارم....ولی...بیا.....
بهاره+خب من تایه ربع دیگه اونجام....پیش تو....
شیرینی ملسی توی رگام به جریان افتاد....ولی سریع پتک ضدحال خوردتوی سرم...وقتی یادم افتاد اون دیگه همسرم نیست...وقتی یادم افتاد اون دیگه امشب ..امشب...با..
پ7شو روشن گرفتم....آهنگ دلم گرفته ی آمین رو گذاشتم...
حتی روی زبونو فکرم نمیچرخید...نمی ماسید که اون مرتیکه گرشا....بابهارمن....
جوش آوردم.ازتوی جیبم پاکت سیگارو درآوردم یه نخ برداشتمو...روی لبام گذاشتم....فندکو آتیش کردمو روی لبه ی سیگاروآتیش زدم...
پک محکمی کشیدمو جلوی آیینه رفتم...
موهای بلندو نافرمو ژولیده...ناخنای بلندو لبایی که ازشدت سیگارکشیدنای این روزام کبوده....به گودی زیرچشام نگاهی انداختم..چشمم به لباسایی که چندروزی میشه عوضشون نکردم افتاد...استینایی که دکمه های سرآستینشون بازبودنوتاشده بود بالا...
پیرهن مشکی
...شلوارمشکی...انگارعزادارم....مگه غیرازاینه...لباسام خاکیو کثیف شده بود..ازبس که دیشب روی سرامیکای کف حیاط چمباتمه کردم....ریش و سیببیلایی که بلندشده بودن....درست ازهمون شبی که رفت همینجوری شدم!!!
عضلاتم دردمیکرد...چشام سرخ بود...بوی بدی که گرفته بودم بابوی سیگارقاطی شده بود...همه آدمای کلافه اینجورین؟!یامن اینجوری دیوونه ام...
اف اف به صدادراومد....دکمه رو فشاردادم تا بیاد...سیگاردیگه ای روآتیش زدمو بازم پک محکمی بهش زدم....پشت به دیوارپاهام سست شد..
سیریدم وزانوهامو توی شکمم جمع کردم...مث لوتیای سرکوچه...دستام روی زانوهام بود...آویزون.آویزون...
نیمی ازسیگارخاکسترشده بود....
ریخت روی دستم...دستم سوخت ولی هیچ عکس العملی نشون نمیدادم...
صداش توی خونه پیچید...
بهاره+پندار....خاله جون....چقدرتاریکه خدا....پندار.....پنداااار...کجایی...؟!
به انعکاس اندامش توی آیینه خیره شدم....سایه اش رو که دیدم مثل دیوونه ها...خیره شدم....
سیگارروی لبم میسوخت....ولی اهمیتی نداشت...بت من جلوم بود..پس سجده ی من کجا رفته؟!
روبروم قرارگرفت.....چشم توی چشم....خیره بهم....به چینی که وسط ابروهاش خونه کرده بود نگاه میکردم...دوست داشتم انگشت شصتمو بزارم وسطشو اخماشو ازهم واکنم....
نزدیکم زانوزد....بهت زده ازحالتم...سعی داشت منو بشناسه....
سیلی که تو صورتم فروداومد....همزمان شد بابستن چشمای خودم....
درد داشت...ولی دردشم زیبا بود....
مچ دست راستشو توی دستای بزرگم زندونی کردم...تلاش میکرد ولش کنم....
ازلای دندونام غریدم...
من_دیگه بااین دستات به هیچ چیزی ..هیچ چیزی ...هیچ چیزی ضربه نمیزنی...فهمیدی؟!اخه دردشون میگیره...
دستشو درازکرد سمت صورتم....خیلی آروم...
دریک حرکت آنی....سیگارنصفه و نیمه روازروی لبام چید....پرتش کرد...پاکت سیگاری که کنارم بودو پرت کرد اون طرف پذیرایی...
فقط نگاهش میکردم....
من_ب..برای چی اومدی؟!
بهاره+ه..همینجوری...شاید..شاید برای آ...
من_بسه.....بسه...بسه...کلافه شدم...بسه...بس کن...
بهاره+پندارمن....من...
من_چراحرفتو خوردی؟!
بهاره+دوست دارم؟!کافی نیست..؟!
من_خودت به من نگاه کن ..تازه یه هفته اس...یه هفته اس که نیستی....عشق توی برنامه ی من نبود...یهویی اومدی...یهویی بهار...یهویی توی زمستون من...بهارشد...فصلام قاطی شده بهار....
اگرتوبری...جسمم خوبه...ولی...روحم بعید میدونم...شاید بمیرم...نه این که بمیرمااا....واقعا میمیرم...یعنی روحم میمیره...وقتی توبهم اطمینان نداری...
حالا این سوالو ازخودت بپرس...کافیه؟!!!کافیه؟!!!
بهاره باکلافگی بلند جواب داد...
بهاره+میدونم کافی نیست...میدونم...ولی من...تصمیمو گرفتم...
من_پس من چی؟!
بهاره+کی میای؟!
من_کجا؟!
بهاره+خواستگاری.....
چشمام تاآخرحدشون بازشدن....
سعی کردم خیره باشم...به چشماش....
من_راستکی؟!
پندار+راستکی راستکی...
روبه قبله سجده کردم.پس دعاهام...خدایاشکرت...شکر....
*********************
#رمان#رمانخونه
من_ب..بعله؟!
بهاره+اووووف...چراجواب نمیدادی...داشتم سکته میکردم.
من_تونگران هیچی...هیچی نباش...
بهاره+دارم میام ...اونجا...پیشت...شاید...شایدبرای آخرین بار...
بادم خالی شد....انگارتمام دنیا زده باشن توی سرم....خیره به جای نامعلوم...کلافه ازهمه جا...آخرین بار؟!!مگرقرارنبود آخرین باری وجودنداشته باشه؟!حتی بعدمرگم...توی قعرجهنمم که باشه....مگرقرارنبود آخرین باری وجود نداشته باشه....
من_چ..چرا؟!
بهاره+خوب..خوب اگردوست نداری...باشه...نمیام....صداش دلهورشده بود...مثل بچه ها...
لرزش خفیفی زیرپوستم اتفاق افتاد....
بدنم وصل به تلفن....جوری که بخوام ماست مالی کنم حرفمو..
من_نه...چیزه..یعنی.نه...دوست که دارم....ولی...بیا.....
بهاره+خب من تایه ربع دیگه اونجام....پیش تو....
شیرینی ملسی توی رگام به جریان افتاد....ولی سریع پتک ضدحال خوردتوی سرم...وقتی یادم افتاد اون دیگه همسرم نیست...وقتی یادم افتاد اون دیگه امشب ..امشب...با..
پ7شو روشن گرفتم....آهنگ دلم گرفته ی آمین رو گذاشتم...
حتی روی زبونو فکرم نمیچرخید...نمی ماسید که اون مرتیکه گرشا....بابهارمن....
جوش آوردم.ازتوی جیبم پاکت سیگارو درآوردم یه نخ برداشتمو...روی لبام گذاشتم....فندکو آتیش کردمو روی لبه ی سیگاروآتیش زدم...
پک محکمی کشیدمو جلوی آیینه رفتم...
موهای بلندو نافرمو ژولیده...ناخنای بلندو لبایی که ازشدت سیگارکشیدنای این روزام کبوده....به گودی زیرچشام نگاهی انداختم..چشمم به لباسایی که چندروزی میشه عوضشون نکردم افتاد...استینایی که دکمه های سرآستینشون بازبودنوتاشده بود بالا...
پیرهن مشکی
...شلوارمشکی...انگارعزادارم....مگه غیرازاینه...لباسام خاکیو کثیف شده بود..ازبس که دیشب روی سرامیکای کف حیاط چمباتمه کردم....ریش و سیببیلایی که بلندشده بودن....درست ازهمون شبی که رفت همینجوری شدم!!!
عضلاتم دردمیکرد...چشام سرخ بود...بوی بدی که گرفته بودم بابوی سیگارقاطی شده بود...همه آدمای کلافه اینجورین؟!یامن اینجوری دیوونه ام...
اف اف به صدادراومد....دکمه رو فشاردادم تا بیاد...سیگاردیگه ای روآتیش زدمو بازم پک محکمی بهش زدم....پشت به دیوارپاهام سست شد..
سیریدم وزانوهامو توی شکمم جمع کردم...مث لوتیای سرکوچه...دستام روی زانوهام بود...آویزون.آویزون...
نیمی ازسیگارخاکسترشده بود....
ریخت روی دستم...دستم سوخت ولی هیچ عکس العملی نشون نمیدادم...
صداش توی خونه پیچید...
بهاره+پندار....خاله جون....چقدرتاریکه خدا....پندار.....پنداااار...کجایی...؟!
به انعکاس اندامش توی آیینه خیره شدم....سایه اش رو که دیدم مثل دیوونه ها...خیره شدم....
سیگارروی لبم میسوخت....ولی اهمیتی نداشت...بت من جلوم بود..پس سجده ی من کجا رفته؟!
روبروم قرارگرفت.....چشم توی چشم....خیره بهم....به چینی که وسط ابروهاش خونه کرده بود نگاه میکردم...دوست داشتم انگشت شصتمو بزارم وسطشو اخماشو ازهم واکنم....
نزدیکم زانوزد....بهت زده ازحالتم...سعی داشت منو بشناسه....
سیلی که تو صورتم فروداومد....همزمان شد بابستن چشمای خودم....
درد داشت...ولی دردشم زیبا بود....
مچ دست راستشو توی دستای بزرگم زندونی کردم...تلاش میکرد ولش کنم....
ازلای دندونام غریدم...
من_دیگه بااین دستات به هیچ چیزی ..هیچ چیزی ...هیچ چیزی ضربه نمیزنی...فهمیدی؟!اخه دردشون میگیره...
دستشو درازکرد سمت صورتم....خیلی آروم...
دریک حرکت آنی....سیگارنصفه و نیمه روازروی لبام چید....پرتش کرد...پاکت سیگاری که کنارم بودو پرت کرد اون طرف پذیرایی...
فقط نگاهش میکردم....
من_ب..برای چی اومدی؟!
بهاره+ه..همینجوری...شاید..شاید برای آ...
من_بسه.....بسه...بسه...کلافه شدم...بسه...بس کن...
بهاره+پندارمن....من...
من_چراحرفتو خوردی؟!
بهاره+دوست دارم؟!کافی نیست..؟!
من_خودت به من نگاه کن ..تازه یه هفته اس...یه هفته اس که نیستی....عشق توی برنامه ی من نبود...یهویی اومدی...یهویی بهار...یهویی توی زمستون من...بهارشد...فصلام قاطی شده بهار....
اگرتوبری...جسمم خوبه...ولی...روحم بعید میدونم...شاید بمیرم...نه این که بمیرمااا....واقعا میمیرم...یعنی روحم میمیره...وقتی توبهم اطمینان نداری...
حالا این سوالو ازخودت بپرس...کافیه؟!!!کافیه؟!!!
بهاره باکلافگی بلند جواب داد...
بهاره+میدونم کافی نیست...میدونم...ولی من...تصمیمو گرفتم...
من_پس من چی؟!
بهاره+کی میای؟!
من_کجا؟!
بهاره+خواستگاری.....
چشمام تاآخرحدشون بازشدن....
سعی کردم خیره باشم...به چشماش....
من_راستکی؟!
پندار+راستکی راستکی...
روبه قبله سجده کردم.پس دعاهام...خدایاشکرت...شکر....
*********************
#رمان#رمانخونه
۲.۶k
۱۷ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.