انتقام
•انتقام•
پارت شصت و چهارم✞︎🖤
دیانا: رفتم داخل کنار ممدرضا نشستم دوباره...
ممدرضا: توام هر وقت حوصله نداری میای پیش من...
دیانا: ی کاری نکن بزنم اون دندونای خشگلتو بیارم تو دهنتا...
ممدرضا: باش من غلط کردم خوبه؟
دیانا: افرین...
خیره بودم به پیست رقص چقدر نیکا و متین خوشحال بودن
که بهم رسیدن انگار خدا اونارو برای هم ساخته بود...
_چقدر قشنگن خیلی بهم میان..
ممدرضا: درست مثل تو و ارسلان...
دیانا: نگاهی پر از غم به ممدرضا کردم
که اونم متوجه نگاه غمناک من شد...
ممدرضا: چرا نمیبخشیش شما فرصت با هم بودن دارید
خیلی وقتا زود دیر میشه دیانا...
دیانا: دیگه نتونستم بغضم و نگه دارم و بی صدا ترکید..
ممدرضا: چی شده دیانا تو این ی ماه؟
دیانا: ارسلان ی ماه پیش دست روی من بلند...
ممدرضا: دیانا تو که انقدر لوس نبودی
حالا اون ی غلطی کرده تو چرا اینجوری میکنی؟...
دیانا؛ من توقع همچین کاریو ازش نداشتم...
ممدرضا: چون هنوز دوسش داری..
دیانا: با بهت خیره شدم به چشمای ممدرضا..
ممدرضا: با اون چشمات منو نخور که احساس میکنم
الان ارسلان میاد منو از وسط نصف میکنه...
دیانا: از حرف ممدرضا خندم گرفت عین دیوونه ها چشام پر اشک بود ولی میخندیدم نگاهم کشیده شد سمت میز ارسلان و که کنار رومینا نشسته بود ممدرضا راست میگف عین قاتلا به ممدرضا نگاه میکرد...
ممدرضا: اون دختره که کنار ارسلان نشسته اسمش چیه؟
دیانا: با چشمای شیطونم زل زدم به ممدرضا...
_نکنه عاشق شده به ما نمیگی ممدرضا خان...
ممدرضا: برو بابا فقط میخواستم ببینم کیه
که انقدر دلبری میکنه واسه ارسلان...
دیانا: اسمش رومینا عاشق پیشه چند ساله ارسلان...
ممدرضا: پس رقیب عشقیته؟
دیانا: رقیب عشقی چیه ارسلان حتی به اون نگاهم نمیکنه...
ممدرضا: مطمئنی؟
دیانا: اینو که اره...
ممدرضا؛ پس فک کنم به چشام باید شک کنم
چون اونی که اون وسط میرقصه با رومینا حتما مهرابه ارسلان نیس...
پارت شصت و چهارم✞︎🖤
دیانا: رفتم داخل کنار ممدرضا نشستم دوباره...
ممدرضا: توام هر وقت حوصله نداری میای پیش من...
دیانا: ی کاری نکن بزنم اون دندونای خشگلتو بیارم تو دهنتا...
ممدرضا: باش من غلط کردم خوبه؟
دیانا: افرین...
خیره بودم به پیست رقص چقدر نیکا و متین خوشحال بودن
که بهم رسیدن انگار خدا اونارو برای هم ساخته بود...
_چقدر قشنگن خیلی بهم میان..
ممدرضا: درست مثل تو و ارسلان...
دیانا: نگاهی پر از غم به ممدرضا کردم
که اونم متوجه نگاه غمناک من شد...
ممدرضا: چرا نمیبخشیش شما فرصت با هم بودن دارید
خیلی وقتا زود دیر میشه دیانا...
دیانا: دیگه نتونستم بغضم و نگه دارم و بی صدا ترکید..
ممدرضا: چی شده دیانا تو این ی ماه؟
دیانا: ارسلان ی ماه پیش دست روی من بلند...
ممدرضا: دیانا تو که انقدر لوس نبودی
حالا اون ی غلطی کرده تو چرا اینجوری میکنی؟...
دیانا؛ من توقع همچین کاریو ازش نداشتم...
ممدرضا: چون هنوز دوسش داری..
دیانا: با بهت خیره شدم به چشمای ممدرضا..
ممدرضا: با اون چشمات منو نخور که احساس میکنم
الان ارسلان میاد منو از وسط نصف میکنه...
دیانا: از حرف ممدرضا خندم گرفت عین دیوونه ها چشام پر اشک بود ولی میخندیدم نگاهم کشیده شد سمت میز ارسلان و که کنار رومینا نشسته بود ممدرضا راست میگف عین قاتلا به ممدرضا نگاه میکرد...
ممدرضا: اون دختره که کنار ارسلان نشسته اسمش چیه؟
دیانا: با چشمای شیطونم زل زدم به ممدرضا...
_نکنه عاشق شده به ما نمیگی ممدرضا خان...
ممدرضا: برو بابا فقط میخواستم ببینم کیه
که انقدر دلبری میکنه واسه ارسلان...
دیانا: اسمش رومینا عاشق پیشه چند ساله ارسلان...
ممدرضا: پس رقیب عشقیته؟
دیانا: رقیب عشقی چیه ارسلان حتی به اون نگاهم نمیکنه...
ممدرضا: مطمئنی؟
دیانا: اینو که اره...
ممدرضا؛ پس فک کنم به چشام باید شک کنم
چون اونی که اون وسط میرقصه با رومینا حتما مهرابه ارسلان نیس...
- ۴.۴k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط