ددی فاکر
ددی_فاکر
پارت ۸۸
کوک برگشته بود تو خونهای که ساناکو توشه
داخل که رفت فقط یکی از بادیگاردا بود
کوک:: ساناکو کجاس؟؟
& بردنش بیمارستان
کوک:: چی؟! چرا؟؟؟
& یکم درد داشت..چیزی نیست؛اون خواست شمام باشین واسه همین خبرتون کردم
کوک:: خب...مند برسون بیمارستانی ک بردنش
& چشم
کوک ویو
اصن از اوضاع پیش اومده خوشم نمیومد..واقعا نگران ساناکو بودم این دفعه فقط برای اون بچه ن...
کوک خوب میدونست تنها کسی ک قابل اعتماده و میشه همیشه روش حساب کرد ساناکووه
با وجود اینکه ساناکو همهچی رو خراب کرد
اما کوک هنوز دنبال یه زندگی آروم و درست حسابیه
و اصن ب این فکر نمیکنه ک کاش برمیگشت ب زندگی مافیایی قبلی
.........................
پرش زمانی
بیمارستان
کوک تو اتاقی بود ک ساناکو توش بود
یه سرُم بهش زده بودن و منتظر بود ک تموم شه؛بعد ببرش خونه
ساناکو زل زده بود ب اون
اونم هی نگاش میکرد...کم کم سکوتو شکوندن..
کوک:: چته؟!
ساناکو:: تو چته!؟
کوک:: هیچی..چرا گفتی بیام
ساناکو:: همینجوری
کوک:: غلط کردی..فک کردی بیکارم؟!
ساناکو:: ینی انقد با خانمت خوش و سرگرمی؟
کوک:: منظورم اصلا این نبود!
ساناکو:: اینوبگودربیارن
کوک:: بزار اوکیش کنم
ساناکو:: ن..نه تو ن
کوک:: خفه باش .... بیا تموم،پاشو بریم
ساناکو:: اوکی😐
کوک کمکش کرد تا از رو تخت بیاد پایین
بعدشم رفتن بیرون
کوک::: وقتی رفتیم خونه؛باید یچیزایی واست تعریف کنم...
ساناکو:: درمورد چی؟
کوک:: تو دردسر افتادم...یعنی انداختنم تو دردسر
ساناکو:: کمکی ازم بر نمیاد...
کوک وایساد و با اخم بهش خیره شد
ساناکو:: هاااا؟؟
کوک:: من کمک نخواستم!
ساناکو:: اوکی...بریم
#dasam
پارت ۸۸
کوک برگشته بود تو خونهای که ساناکو توشه
داخل که رفت فقط یکی از بادیگاردا بود
کوک:: ساناکو کجاس؟؟
& بردنش بیمارستان
کوک:: چی؟! چرا؟؟؟
& یکم درد داشت..چیزی نیست؛اون خواست شمام باشین واسه همین خبرتون کردم
کوک:: خب...مند برسون بیمارستانی ک بردنش
& چشم
کوک ویو
اصن از اوضاع پیش اومده خوشم نمیومد..واقعا نگران ساناکو بودم این دفعه فقط برای اون بچه ن...
کوک خوب میدونست تنها کسی ک قابل اعتماده و میشه همیشه روش حساب کرد ساناکووه
با وجود اینکه ساناکو همهچی رو خراب کرد
اما کوک هنوز دنبال یه زندگی آروم و درست حسابیه
و اصن ب این فکر نمیکنه ک کاش برمیگشت ب زندگی مافیایی قبلی
.........................
پرش زمانی
بیمارستان
کوک تو اتاقی بود ک ساناکو توش بود
یه سرُم بهش زده بودن و منتظر بود ک تموم شه؛بعد ببرش خونه
ساناکو زل زده بود ب اون
اونم هی نگاش میکرد...کم کم سکوتو شکوندن..
کوک:: چته؟!
ساناکو:: تو چته!؟
کوک:: هیچی..چرا گفتی بیام
ساناکو:: همینجوری
کوک:: غلط کردی..فک کردی بیکارم؟!
ساناکو:: ینی انقد با خانمت خوش و سرگرمی؟
کوک:: منظورم اصلا این نبود!
ساناکو:: اینوبگودربیارن
کوک:: بزار اوکیش کنم
ساناکو:: ن..نه تو ن
کوک:: خفه باش .... بیا تموم،پاشو بریم
ساناکو:: اوکی😐
کوک کمکش کرد تا از رو تخت بیاد پایین
بعدشم رفتن بیرون
کوک::: وقتی رفتیم خونه؛باید یچیزایی واست تعریف کنم...
ساناکو:: درمورد چی؟
کوک:: تو دردسر افتادم...یعنی انداختنم تو دردسر
ساناکو:: کمکی ازم بر نمیاد...
کوک وایساد و با اخم بهش خیره شد
ساناکو:: هاااا؟؟
کوک:: من کمک نخواستم!
ساناکو:: اوکی...بریم
#dasam
۱۱.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.