عشق اجباری

"عشق اجباری"
p,11
.
.
ویو ساعت ۷ شب*
وقت پانسمان جونگ کوک بود .... اروم رفتم طبقه ی بالا و به سمت اتاقش حرکت کردم .... در نمیه باز بود پس بدون در زدن رفتم تو ... دیدم نشسته روی تخت و دکمه هی پیرهنش باز بود و با دستاش سرشو گرفته بود .... اروم رفتم کنارش نشستم ..‌
ا/ت : چیزی شده ؟ ( با صدای آروم و مهربون )
کوک : ..ها ... نه چیزی نیس .. کاری داشتی؟
ا/ت : امم اره باید پانسمانتو عوض کنم ...
کوک : آها باشه ..
میخاست پیرهنشو در بیاره که زود رفتم سمتش ....
ا/ت : هی به دستت فشار نیار من انجامش میدم ..
رفتم کنارش که گفت ...
کوک : بشین رو پام ..
ا/ت : جانمم؟؟( تعجب )
کوک : بشین رو پام اینجوری راحت تر میتونی پانسمان کنی ...
ا/ت : مطمعنی ؟
کوک : هوم
رفتم جلو تر و اروم نشستم رو پاهاش .... ی جورایی خیلی خجالت کشیدم نمیدونم چرا .‌....باندو پمادو برداشتم و پانسمان قبلی و آروم باز کردم و پمادو زدم روی زخمش .... غرش بلدی کرد ...
ا/ت : ب . ببخشید ...( بغض )
کوک : ( با چشمای بسته که از درد بستشون کرده بود گفت ) هی پرنسس بغض نکن ..
ا/ت : هوم
جونگ کوک دستاشو روی پاهام قفل کرد.‌.... ضربان قلبم دوباره رفتم بالا ...... اروم باندو برداشتم و دور بازوش پیچوندم ‌..........
ا/ت : اینم از این تموم شد ... آفرین پسر خوب دَووم آوردی....( خنده )
کوک : ( چشمامو آروم باز کرد ) جایزه نمیدی ؟ ( خنده )
ا/ت : ها؟ جایزه ؟ ... خب چی میخای ؟
کوک : ..........
.
.
میدونم این پارت مسخره شد ببخشید 🥲💗
دیدگاه ها (۶)

تهکوکک

۴۰ تایی شدیمممم🥲🤏💗

"عشق اجباری" p,10..اروم اروم چشماشو باز کرد ...... بی مقدمه ...

"عشق اجباری " p,9 ..آروم سرمو به سمتش برگردوندم ... جوابی ند...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط