عشق اجباری
"عشق اجباری "
p,9
.
.
آروم سرمو به سمتش برگردوندم ... جوابی نداشتم ... از احساساتم مطمعن نبودم ...
اروم بهش گفتم : ن.نمیدونم
نامجون : منطقیه ..
نامجون رفت دست تهیونگ رو پانسمان کنه و منم دست جیمین ...دستشو تو دستم گرفتم و پمادو برداشتم .... میدونستم قراره خیلی درد بکشه ... کار دیگه ای هم نمیشه کرد..
ا/ت: جی.جیمین ...شاید درد داشته باشه ..
جیمین : مشکلی اخخ نیست کنار میام ..
یکی از دستامو تو دستش قفل کردم و با اون یکی دستم اروم پمادو زدم روی دستش که غرش بلندی کرد....
ا/ت : ب..ببخشید .. یکم د..دیگه ف..فقط یکم دیگه ..( بغض )
بغضم گرفته بود آخه منو جیمین از بچگی باهم بودیم و کل دردامونو بهم میگفتیم و بهترین دوستای هم بودیم ...دوباره غرش بلندی کرد و چشماشو محکم بست .... از این ور صدای غرش جیمین و از اون ور صدای داد خفه ی تهیونگ ..... بالاخره پانسمان دست جیمین تموم شد و میخاستم برم که دستمو گرف ... برگشتم به سمتش ... که گفت ...
جیمین : ممنون پرنسس خانوم ! ( لبخند )
ا/ت : خ.خواهش میکنم ( لبخند فیک )
سریع رفتم تو آشپزخونه ... حالم اصلا خوب نبود .... نمیدونم چم شده فقط میدونم حالم خوب نیست .... رفتم سمت یخچال و درشو باز کروم ی بطری سوجو برداشتم با ی لیوان و رفتم سمت پسرا ... بطری رو گذاشتم سمت نامجون و لیوانم گذاشتم جلوش .... دیدم تهیونگ میخاد برای خودش بریزه..
ا/ت : هی هی هی هی توو ... ( لیوانو از دستش میکشه ) عمرا بزارم بخوری مگه ندیدی تا دو دیقه ی پیش داشتی از درد میمردی !
تهیونگ : هی باشه ( پوکر فیس )
.............
نسشتم روی مبل کنار جیمین که یهو صدای ناله های جونگ کوک و شنیدم ( منحرف خودتی 😂🗿) رفتم سمتش که چشماشو باز کرد
.............
.
.
.
اینم پارت ۹ ... شب پارت ۱۰ رو میزارم 🥲🐾
p,9
.
.
آروم سرمو به سمتش برگردوندم ... جوابی نداشتم ... از احساساتم مطمعن نبودم ...
اروم بهش گفتم : ن.نمیدونم
نامجون : منطقیه ..
نامجون رفت دست تهیونگ رو پانسمان کنه و منم دست جیمین ...دستشو تو دستم گرفتم و پمادو برداشتم .... میدونستم قراره خیلی درد بکشه ... کار دیگه ای هم نمیشه کرد..
ا/ت: جی.جیمین ...شاید درد داشته باشه ..
جیمین : مشکلی اخخ نیست کنار میام ..
یکی از دستامو تو دستش قفل کردم و با اون یکی دستم اروم پمادو زدم روی دستش که غرش بلندی کرد....
ا/ت : ب..ببخشید .. یکم د..دیگه ف..فقط یکم دیگه ..( بغض )
بغضم گرفته بود آخه منو جیمین از بچگی باهم بودیم و کل دردامونو بهم میگفتیم و بهترین دوستای هم بودیم ...دوباره غرش بلندی کرد و چشماشو محکم بست .... از این ور صدای غرش جیمین و از اون ور صدای داد خفه ی تهیونگ ..... بالاخره پانسمان دست جیمین تموم شد و میخاستم برم که دستمو گرف ... برگشتم به سمتش ... که گفت ...
جیمین : ممنون پرنسس خانوم ! ( لبخند )
ا/ت : خ.خواهش میکنم ( لبخند فیک )
سریع رفتم تو آشپزخونه ... حالم اصلا خوب نبود .... نمیدونم چم شده فقط میدونم حالم خوب نیست .... رفتم سمت یخچال و درشو باز کروم ی بطری سوجو برداشتم با ی لیوان و رفتم سمت پسرا ... بطری رو گذاشتم سمت نامجون و لیوانم گذاشتم جلوش .... دیدم تهیونگ میخاد برای خودش بریزه..
ا/ت : هی هی هی هی توو ... ( لیوانو از دستش میکشه ) عمرا بزارم بخوری مگه ندیدی تا دو دیقه ی پیش داشتی از درد میمردی !
تهیونگ : هی باشه ( پوکر فیس )
.............
نسشتم روی مبل کنار جیمین که یهو صدای ناله های جونگ کوک و شنیدم ( منحرف خودتی 😂🗿) رفتم سمتش که چشماشو باز کرد
.............
.
.
.
اینم پارت ۹ ... شب پارت ۱۰ رو میزارم 🥲🐾
- ۸.۴k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط