Part24
Part24
ات ویو
رفتیم پایین من هیچوقت صبحونه نمیخورم همه نشستن سر سفره من رفتم جلو تلوزیون
کوک:اتتتت بیا صبحونه
ات:کوک من نمیخورم
کوک:غلط میکنی
ات:تروخدا زور نکن
ته:ول بچه رو از همون نوزادی حتی صبح ها هم شیر نمیخورد
کوک:باشه بابا😒
پریدم بغل تهیونگ
ات:داداش خودمییییی
کوک:(حسودی)
فهمیدم کوک حسودی کرده ولی چرا حب من بغل داداشمم نه ّ
بغل پسر مردم که اصلا بغل پسر مردم باشه اون چرا حسودی میکنه شاید غیرتی شه ولی حسودی نه
صبحونه تموم شد
کوک:ات یکم بخور ضعف میکنی
ات:باشه
یک لقمه نتلا برداشتم خوردم
ته:حاضر شید
ات:برای چی
ته:میخوایم بریم بیرون
ات:خب کجا
ته:سوپرایز
ات:خب من باید طبق جایی که میریم لباس بپوشم کجا میخوایم بریم
ته:جنگل وساحل
اریا:هووووووو بریم بریم بریم
منو کوک داشتیم میرفتیم بالا پشتمون نگاه کردم دیدم همه با چشایی کع اندازه فیل شده دارن نگاه میکنن
ات:چرا اینجوری نگاه میکنین
کوک هم برگشت
کوک:راست میگه چرا اینجوری نگاه میکنید
خاله هانا:دوتاتون باهم لباس عوض میکنید
کوک و ات:عااااااا
اریا:فکر نکنم شاید یکی میره تو حموم
ارین:(حرص)
کوک:نه باهم
بریم ات
قرمز شده بودم رفتیم بالا با مشت زدم به سینه ی کوک ولی انگار سنگ بود دستم درد گرفت
ات:عایییبیییی
کوک:چرا میزنی خب(خنده)
ات:چرا گفتی باهم لباس عوض میکنیم.
کوک:دروغ خوشم نمیاد.
ات:خیلی بیشعوری
کوک:انقدر حرف نزن حاضر شو
ات:نمیخوام نمیخوام نمیخوام هرچقدر بخوام حرف میزنم
بیا ست بپوشیم
کوک:چی
ات:بیا لباس ست بپوشیم
کوک:باشه
پوشیدیم
کوک:پیرهنت یکم کوتاه نیست
ات:نه گیر نده دیگه
کوک: یخواطر خودت میگم میخوایم بریم جنگل پاهات زخمی میشه.
ات:نه مراقبم.
کوک:باشه
رفتم پایین با آریانا منتظر موندیم تا همه بیان
ات ویو
رفتیم پایین من هیچوقت صبحونه نمیخورم همه نشستن سر سفره من رفتم جلو تلوزیون
کوک:اتتتت بیا صبحونه
ات:کوک من نمیخورم
کوک:غلط میکنی
ات:تروخدا زور نکن
ته:ول بچه رو از همون نوزادی حتی صبح ها هم شیر نمیخورد
کوک:باشه بابا😒
پریدم بغل تهیونگ
ات:داداش خودمییییی
کوک:(حسودی)
فهمیدم کوک حسودی کرده ولی چرا حب من بغل داداشمم نه ّ
بغل پسر مردم که اصلا بغل پسر مردم باشه اون چرا حسودی میکنه شاید غیرتی شه ولی حسودی نه
صبحونه تموم شد
کوک:ات یکم بخور ضعف میکنی
ات:باشه
یک لقمه نتلا برداشتم خوردم
ته:حاضر شید
ات:برای چی
ته:میخوایم بریم بیرون
ات:خب کجا
ته:سوپرایز
ات:خب من باید طبق جایی که میریم لباس بپوشم کجا میخوایم بریم
ته:جنگل وساحل
اریا:هووووووو بریم بریم بریم
منو کوک داشتیم میرفتیم بالا پشتمون نگاه کردم دیدم همه با چشایی کع اندازه فیل شده دارن نگاه میکنن
ات:چرا اینجوری نگاه میکنین
کوک هم برگشت
کوک:راست میگه چرا اینجوری نگاه میکنید
خاله هانا:دوتاتون باهم لباس عوض میکنید
کوک و ات:عااااااا
اریا:فکر نکنم شاید یکی میره تو حموم
ارین:(حرص)
کوک:نه باهم
بریم ات
قرمز شده بودم رفتیم بالا با مشت زدم به سینه ی کوک ولی انگار سنگ بود دستم درد گرفت
ات:عایییبیییی
کوک:چرا میزنی خب(خنده)
ات:چرا گفتی باهم لباس عوض میکنیم.
کوک:دروغ خوشم نمیاد.
ات:خیلی بیشعوری
کوک:انقدر حرف نزن حاضر شو
ات:نمیخوام نمیخوام نمیخوام هرچقدر بخوام حرف میزنم
بیا ست بپوشیم
کوک:چی
ات:بیا لباس ست بپوشیم
کوک:باشه
پوشیدیم
کوک:پیرهنت یکم کوتاه نیست
ات:نه گیر نده دیگه
کوک: یخواطر خودت میگم میخوایم بریم جنگل پاهات زخمی میشه.
ات:نه مراقبم.
کوک:باشه
رفتم پایین با آریانا منتظر موندیم تا همه بیان
۱.۳k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.