اسم رمز قسمت بیست و پنجم

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و پنجم

از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~

پنج سال گذشته بود. پنج سال که سعی کرده بودم گذشته رو دفن کنم. حالا یه زندگی جدید داشتم، یه آپارتمان کوچیک، یه کار ساده توی یه کافه. هر روز شلوغ و پر از آدمایی که هیچکدوم نمی‌دونستن من کی بودم و چی کشیدم. و این بهترین بخشش بود.

صبح بود، خیابون‌ها پر از همهمه. مثل همیشه به سمت کافه می‌رفتم که صدای بچه‌ای توجهم رو جلب کرد.

؟؟؟: «مامان!»

چند لحظه مکث کردم. شاید فقط توهم بود، ولی دوباره اون صدا رو شنیدم.

؟؟؟: «مامان! صبر کن!»

برگشتم. یه پسر بچه کوچیک، با موهای طلایی و چشم‌های سبز، درست شبیه... نه. نفس توی سینه‌م گیر کرد.

پسر بچه مستقیم به سمتم می‌دوید. قبل از اینکه بتونم واکنشی نشون بدم، خودش رو توی بغلم انداخت. دستام بی‌اختیار دورش حلقه شد.

کیمیکو (زمزمه): «تو... تو کی هستی؟»

پسر بچه (نفس‌زنان): «من... من تنما هستم. گم شدم... نمی‌تونم بابامو پیدا کنم.»

قلبم تند می‌زد. اسمش... چشماش... همه چیزش آشنا بود. ولی نه، این نمی‌تونه درست باشه.

کیمیکو: «بابات کیه؟ کجاست؟»

پسر بچه به اطراف نگاه کرد، ترس توی چشماش معلوم بود. «نمی‌دونم... من... فقط می‌خواستم مامانمو پیدا کنم...»

زانو زدم، دستمو به آرومی روی صورتش گذاشتم. «تنما... مامانت... اسمش چیه؟»

پسر بچه کمی مکث کرد. «کیمیکو...»
دیدگاه ها (۴)

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و ششم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و هفتم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪 » قسمت بیست و چهارم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~...

« اسم رمز 🔪» قسمت بیست و سوم از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~...

پارت هفتم: ردِ خاطره‌هاهلیا صبح زود از خواب بیدار شد. تصمیم...

black flower(p,234)

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط