جیمین ویو :
جیمین ویو :
دم دمای صب بود ک خابم برد
تا خود صب توی فکر ات بودم... عملش ب کنار ولی اون تایم عمل بود ک اون رو توی شک جدیدی وارد کرد
پرتو های نور بودن ک باعث بیدار شدنم شدن
یکم چشمام رو مالیدم
گوشیم رو از روی میز کنار ورداشتم
همون لحظه بود ک پی ام برام اومدم
یذره ک دقت کردم دیدم ع طرف ات!
پی ام رو باز کردم
(متنی ک ات برای جیمین نوشته بود توی پارت قبل بود )
شکه شده و خیره ب پی ام نگاه میکردم
اون.... اون... تیکه اخرش توی سرم اکو میشد
«ما مدت کوتاهی باهم دیدار کردیم اما لحظه دیدارمون و لحظاتی ک باتو گذشت تا ابد توی قلب من میمونن
خداحافظ»
لحظه ای ب خودم اومدم سریع از روی تخت بلند شدم هول هولکی اماده شدم در نهایت ماسک و کلاه مشکیم رو پوشیدم
سریع ب شمت بیمارستان حرکت کردم
اما.... اما کدوم بیمارستان بود؟!
اهههههههه..... الان باید چیکار کنم
زنگ زدم ب بادیگاردم تا ادرس رو پیدا کنه
توی پی ام دیروز اسم دکتر رو دیده بودم... اسمش رو گفتم تا ببینم امروز توی کدوم بیمارستان عمل داره
منم همینطور ب راهم ادامه دادم.... فقط داشتم
میرفتم
با صدای بوق
توی اینه کنارم رو نگاه کردم
وقتی....سمت جاده...برگشتم!
ات ویو
همینطور داشتم راه میرفتم.... نمیدونم کجا ولی میرفتم
ذهنم مشغول بود
سعی کردم خودم رو از اون افکار پراکنده دور کنم
صدای خنده بچه ها میومد... برگشتم سمت صدا.... نگاهم رو ب جاده دادم ک!
ببخشید ک کمه از صب توی راه بودم 😅🤲
دم دمای صب بود ک خابم برد
تا خود صب توی فکر ات بودم... عملش ب کنار ولی اون تایم عمل بود ک اون رو توی شک جدیدی وارد کرد
پرتو های نور بودن ک باعث بیدار شدنم شدن
یکم چشمام رو مالیدم
گوشیم رو از روی میز کنار ورداشتم
همون لحظه بود ک پی ام برام اومدم
یذره ک دقت کردم دیدم ع طرف ات!
پی ام رو باز کردم
(متنی ک ات برای جیمین نوشته بود توی پارت قبل بود )
شکه شده و خیره ب پی ام نگاه میکردم
اون.... اون... تیکه اخرش توی سرم اکو میشد
«ما مدت کوتاهی باهم دیدار کردیم اما لحظه دیدارمون و لحظاتی ک باتو گذشت تا ابد توی قلب من میمونن
خداحافظ»
لحظه ای ب خودم اومدم سریع از روی تخت بلند شدم هول هولکی اماده شدم در نهایت ماسک و کلاه مشکیم رو پوشیدم
سریع ب شمت بیمارستان حرکت کردم
اما.... اما کدوم بیمارستان بود؟!
اهههههههه..... الان باید چیکار کنم
زنگ زدم ب بادیگاردم تا ادرس رو پیدا کنه
توی پی ام دیروز اسم دکتر رو دیده بودم... اسمش رو گفتم تا ببینم امروز توی کدوم بیمارستان عمل داره
منم همینطور ب راهم ادامه دادم.... فقط داشتم
میرفتم
با صدای بوق
توی اینه کنارم رو نگاه کردم
وقتی....سمت جاده...برگشتم!
ات ویو
همینطور داشتم راه میرفتم.... نمیدونم کجا ولی میرفتم
ذهنم مشغول بود
سعی کردم خودم رو از اون افکار پراکنده دور کنم
صدای خنده بچه ها میومد... برگشتم سمت صدا.... نگاهم رو ب جاده دادم ک!
ببخشید ک کمه از صب توی راه بودم 😅🤲
۲۴.۶k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.