Part 16
ات ویو :
برای اخرین بار خودم رو توی اینه نگاه کردم... گوشیم رو از دسترس خارج کردم.... فرقی نداره ک... هه من کسی رو ندارم ک حتی بخاد حالم رو بپرسه چرا برسه به اینکه نگرانم باشه.. اونم قبل جراحی
هییییییی این فکرا چی ک میکنی... معلومه ک تو واس کسی مهم نیستی
لباسم رو صاف صوف کردم و از خونه خارج شدم
خیلی زود بود... کلی دیگه مونده بود تا تایم جراحی و کارای قبل اون اما من فقط میخاستم یکم با خودم خلوت کنم، یکم هوا بخورم، کاری کنم ک لبخند بزنم....کسی چ میدونه شاید این اخرین بار بود ... ارین باری ک میخندیدم، اخرین باری ک تنها بودم ی. ینی اونجاهم پدر مادرم ولم میکنن .... ینی قرار اون دنیا هم بارون بلا رو سرم ب باره
ب کف خیابون خیره شده بودم جسمم حرکت میکرد اما روحم درگیر بحث های بیخود بود
توی همین فکرا بودم ک
نور سفید، بوق، و اخرین زربه
راوی «حتا اگه قرار بود از اون جراحی هم جون سالم بدر ببره این تصادف کار رو ی سره کرد
ات ویو:
اون اخرین صحنه ای بود ک دیدم . ... یذره دور برم رو نگاه کردم
هییییییی.... دنیای من خودش کابوس اینم ع خابم
بلند شدم ب سمت اینه رفتم و با صورت، بی رنگ و قطره های عرقی ک از روی پیشونیم سر میخوردن و تمام صورتم رو طی میکردم مواجه شدم
اهی کشیدم... هه اون فقط ی اه ساده نیس اینو فقط کسایی درک میکنن ک تمام ارزوهای تبدیل شده ب حسرت شون رو توی ان اه میزارن و سر میدن
شاید اون تنها راهی ک میتونن لحظه فراموششون کنن از اون فکرای بیخود بیرون اومدم و
کارای لازم رو انجام دادم ...........
توی اینه خیره ب خودم بودم..
راوی « ات توی اینه ب خودش خیره شده بود
اون همون فردی بود ک ممکن بود تا چند ساعت دیگه
زنده نباشه
ولی این صحنه... صحنه ای ک ات توی اینه ب خودش خیره میشد و چروک لباسش رو با دستش باز میکرد تا صاف شه اشنا نیس؟؟
ات ویو:
گوشیم رو برداشتم وارد صفحع چتم با جیمین شدم
شروع کردم ب نوشتن :
بقیش توی پست بعد
برای اخرین بار خودم رو توی اینه نگاه کردم... گوشیم رو از دسترس خارج کردم.... فرقی نداره ک... هه من کسی رو ندارم ک حتی بخاد حالم رو بپرسه چرا برسه به اینکه نگرانم باشه.. اونم قبل جراحی
هییییییی این فکرا چی ک میکنی... معلومه ک تو واس کسی مهم نیستی
لباسم رو صاف صوف کردم و از خونه خارج شدم
خیلی زود بود... کلی دیگه مونده بود تا تایم جراحی و کارای قبل اون اما من فقط میخاستم یکم با خودم خلوت کنم، یکم هوا بخورم، کاری کنم ک لبخند بزنم....کسی چ میدونه شاید این اخرین بار بود ... ارین باری ک میخندیدم، اخرین باری ک تنها بودم ی. ینی اونجاهم پدر مادرم ولم میکنن .... ینی قرار اون دنیا هم بارون بلا رو سرم ب باره
ب کف خیابون خیره شده بودم جسمم حرکت میکرد اما روحم درگیر بحث های بیخود بود
توی همین فکرا بودم ک
نور سفید، بوق، و اخرین زربه
راوی «حتا اگه قرار بود از اون جراحی هم جون سالم بدر ببره این تصادف کار رو ی سره کرد
ات ویو:
اون اخرین صحنه ای بود ک دیدم . ... یذره دور برم رو نگاه کردم
هییییییی.... دنیای من خودش کابوس اینم ع خابم
بلند شدم ب سمت اینه رفتم و با صورت، بی رنگ و قطره های عرقی ک از روی پیشونیم سر میخوردن و تمام صورتم رو طی میکردم مواجه شدم
اهی کشیدم... هه اون فقط ی اه ساده نیس اینو فقط کسایی درک میکنن ک تمام ارزوهای تبدیل شده ب حسرت شون رو توی ان اه میزارن و سر میدن
شاید اون تنها راهی ک میتونن لحظه فراموششون کنن از اون فکرای بیخود بیرون اومدم و
کارای لازم رو انجام دادم ...........
توی اینه خیره ب خودم بودم..
راوی « ات توی اینه ب خودش خیره شده بود
اون همون فردی بود ک ممکن بود تا چند ساعت دیگه
زنده نباشه
ولی این صحنه... صحنه ای ک ات توی اینه ب خودش خیره میشد و چروک لباسش رو با دستش باز میکرد تا صاف شه اشنا نیس؟؟
ات ویو:
گوشیم رو برداشتم وارد صفحع چتم با جیمین شدم
شروع کردم ب نوشتن :
بقیش توی پست بعد
۲۴.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.