blood voice
blood voice
(صدای خونین )
Part3
ناگهان صدای شکستن پنجره ی اتاق سیگما اورا به سالن و سپس به اتاق سگما کشانید . مردی قد بلند (حدود 180 )جلوی پنجره و روی خرده شیشه های شکسته شده ایستاده بود . گوگول او را قبلا دیده بود اما به یاد نمی اورد کی و کجا حتی نام او را هم فراموش کرده بود !یادش امد دختر ها در سالن نبودند !کار خودش بود اول مرد شروع به صحبت کرد. صدایی کلفت و بی خیال داشت سنگین اما بی اعتنا .
+خیلی وقته ندیدمت گوگول ساما .
حتما منو فراموش کردی اما من هنوز بیاد دارم شما را یعنی زخم هایی که روی بدنم بر جای کذاشتی منو به یاد شما می اندازه و انتقام را ماننده شعله ایی سوزان همه ی اطرافیانم را فرا میگیره !
گوگول به طور حتم نمب توانست بگوید او کیست اما حدس هایی میزد . رابرت دان ؟ گوگول هم اورا زباد معطل نگذاشت و شروع به صحبت کرد .
-خوب چرا تا الان در شعله ها نسوخته ایی و زنده هستی ؟
من میدونم داس کون و سی کون پیش تو هستند !
مرد که انگار کمی جاخورده بود ادامه داد .
+خوب معلومه که چرا من نسوخته ام
نیکولای اصلا به حرف او توجهی نکرد و دنباله ی حرف خودش را گرفت .
-یعنی شما میخواهید با گرفتن دوستان من به خودم اسیب برسانید؟ دارید وقت خود را تلف میکنید . من میدانم که تو فکر میکنی انها فقد دوتا زن ,کوچک جثه ریز اندمه ,و بدون دردسر هستند اما باور کن انها تورا به کام مرگ میکشند ان دو کاری میکنند که مجنون و شیدا شوی تو را دیوانه و اواره میکنند .
وسپس چندین نفر از جهات متفاوت به مرد روبه روی گوگول هجوم بردند. فرد در ذهن خود چنین میگفت :(پس میخواست هواس مرا پرت کند اما مشکلی وجود نداره. ان دو خیلی از اینجا دور شده اند من به حرف رئیس عمل کردم حتما باید پول خوبی گیرم بیاید )
اما بعد به یاد اورد او در چنگال یک دلقک دیوانه و دارای بیماری سادیسم است این بار زنده نمی ماند تا پول را بگیرد لعنتی به شانس خود فرستاد . معموران گوگول او را به اتاق شکنجه و اتاق مورد علاقه ی گوگول بردند .
در همین هنگام ......
انتقاد کنید
این ایده مال خودمه
(صدای خونین )
Part3
ناگهان صدای شکستن پنجره ی اتاق سیگما اورا به سالن و سپس به اتاق سگما کشانید . مردی قد بلند (حدود 180 )جلوی پنجره و روی خرده شیشه های شکسته شده ایستاده بود . گوگول او را قبلا دیده بود اما به یاد نمی اورد کی و کجا حتی نام او را هم فراموش کرده بود !یادش امد دختر ها در سالن نبودند !کار خودش بود اول مرد شروع به صحبت کرد. صدایی کلفت و بی خیال داشت سنگین اما بی اعتنا .
+خیلی وقته ندیدمت گوگول ساما .
حتما منو فراموش کردی اما من هنوز بیاد دارم شما را یعنی زخم هایی که روی بدنم بر جای کذاشتی منو به یاد شما می اندازه و انتقام را ماننده شعله ایی سوزان همه ی اطرافیانم را فرا میگیره !
گوگول به طور حتم نمب توانست بگوید او کیست اما حدس هایی میزد . رابرت دان ؟ گوگول هم اورا زباد معطل نگذاشت و شروع به صحبت کرد .
-خوب چرا تا الان در شعله ها نسوخته ایی و زنده هستی ؟
من میدونم داس کون و سی کون پیش تو هستند !
مرد که انگار کمی جاخورده بود ادامه داد .
+خوب معلومه که چرا من نسوخته ام
نیکولای اصلا به حرف او توجهی نکرد و دنباله ی حرف خودش را گرفت .
-یعنی شما میخواهید با گرفتن دوستان من به خودم اسیب برسانید؟ دارید وقت خود را تلف میکنید . من میدانم که تو فکر میکنی انها فقد دوتا زن ,کوچک جثه ریز اندمه ,و بدون دردسر هستند اما باور کن انها تورا به کام مرگ میکشند ان دو کاری میکنند که مجنون و شیدا شوی تو را دیوانه و اواره میکنند .
وسپس چندین نفر از جهات متفاوت به مرد روبه روی گوگول هجوم بردند. فرد در ذهن خود چنین میگفت :(پس میخواست هواس مرا پرت کند اما مشکلی وجود نداره. ان دو خیلی از اینجا دور شده اند من به حرف رئیس عمل کردم حتما باید پول خوبی گیرم بیاید )
اما بعد به یاد اورد او در چنگال یک دلقک دیوانه و دارای بیماری سادیسم است این بار زنده نمی ماند تا پول را بگیرد لعنتی به شانس خود فرستاد . معموران گوگول او را به اتاق شکنجه و اتاق مورد علاقه ی گوگول بردند .
در همین هنگام ......
انتقاد کنید
این ایده مال خودمه
۶.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.