خواستم بگویم خسته ام

خواستم بگویم خسته ام
چراغ ها را خاموش می کنم
‌و به تاریکی سلام می گویم
خواستم بگویم خستگی ام از تنهایی ام بزرگ تر است
و بی سبب نقش زنی را بازی می کنم
که از شعر های سهراب بیرون آمده
زنی که به «سرشاری یک خوشه ی انگور» است
و تنش طعم شراب می دهد
و موهایش را از پنجره ی تقدیر آویزان می کند
تا مردی از رویا
سنت شکنی کند
و خط های قرمز را دور بزند

پوست می اندازم
و از جلد زنانگی قصه ها بیرون می زنم
و‌تختخواب را به بستر می برم
تن به سفید
در سیاهی می سپارم
با پیچ و تاب ملحفه ها
چون ماری پیچیده در جفت خود
تن می رقصانم
و ماهی های مرده ی روی تخت را
در اشک هایم زنده می کنم
تو خیس می شوی
من لیز می خورم
و به آکواریوم بر می گردم

تو
پنجره های اتاق را می بندی
در را چفت می کنی
و به عشقبازی ساکت من
با مرگ گوش فرا می دهی
ناله های کوتاه لذت
و بعد ... خاموشی

#روشنک_آرامش
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

‏دیگری‌ از نظرم گر برود باکی‌ نیست...تو که معشوقی‌ و محبوبی‌...

بر روح تمام شیعیان تیغ زدندبر مردترین مرد جهان تیغ زدندخورشی...

کاش من و تودو جلد از یک رمان عاشقانه بودیمتنگ در آغوش همخواب...

💕دعای افطاربِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَکَ صُمْنَا وَ عَلَی ر...

♨️این پیام یک مرد است؛💥هموطن بی حجاب من!در چشم ما زن بی حجاب...

درخواستی

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط