فیک عشقه زیبا پارت 58
فیک عشقه زیبا پارت 58
ویو یونگی
وقتی به ات گفتم یهو بیهوش شد و افتاد منم زود گرفتمش
رویه مبل گذاشتمش یکم گذشت که چشماشو باز کرد
ویو ات
چشمامو باز کردم که یونگی و یونجی بالای سرم وایستاده
بودن آروم بلند شدم به یونگی گفتم منو ببر پیشه جونکوک
یونجی گفت شما برید من پیشه کانگ دا میمونم
منو یونگی سوار ماشین شدیم تویه این راهی که فقط ده
دقیقه بود برام مثله یه سال گذشت رسیدیم بیمارستان زود با
تمام سرعت دویدم سمته پذیرش بیمارستان گفتم اوتاق جعون جونکوک
کجاست بعدش زود یونگی اومد پیشم گفت بیا من نشونت میدم
رفتیم بالا یونگی گفت اون اوتاقه منم زود رفتم داخل اوتاق که
هیچ کسی نبود یه اوتاق خالی بود یونگی منو هول داد تو اوتاق
گفت منتظر بمون یونگی رفت بیرون که یهو پشته سرم صدای
جونکوک اومد پشته سرمو نگاه کردم جونکوک بود اشک تو چشمام
جمع شد بعدش زود رفتم بغلش کردم سرمو گذاشتم رو شونش یجوری
سفت بغلش کردم که انگار چندسالی میشه که ندیدمش
ویو جونکوک
وقتی ات اینجوری بغلم کرد و گریه میکرد هم ناراحت شدم هم
خوشحال شدم دستمو روسرش نوازش وار میکشیدم و میگفتم من.
خیلی دوست دارم مگه میشه من باتو همچین کاری بکنم مگه به من
اعتماد نداری منو ببخش من هیچ تقصیری ندارم همش
ویو ات
من بخشدمت باید از همون اول حرفتو باور میکردم (با گریه)
ویو جونکوک
باشه اشکالی نداره مهم اینه که الان باور کردی صورتشو تو دستمام قاب
کردم و گفتم ببین اشکاتو نریز من میمیرم واسه یه قطره اشکتو
لبامو گذاشتم رویه لباش و خیلی عمیق بوسیدمش
وقتی دیدم ات باهام همکاری کرد بیشتر لبامو رویه لباش فشار
دادم بعد چند مین ازش جداشدم
ویو ات
جونکوک دیگه هیچ وقت از این کارا نکنی میخوای منو سکته بدی
ویو جونکوک
همین که تو من ببخشی کافیه
ادامه دارد
ویو یونگی
وقتی به ات گفتم یهو بیهوش شد و افتاد منم زود گرفتمش
رویه مبل گذاشتمش یکم گذشت که چشماشو باز کرد
ویو ات
چشمامو باز کردم که یونگی و یونجی بالای سرم وایستاده
بودن آروم بلند شدم به یونگی گفتم منو ببر پیشه جونکوک
یونجی گفت شما برید من پیشه کانگ دا میمونم
منو یونگی سوار ماشین شدیم تویه این راهی که فقط ده
دقیقه بود برام مثله یه سال گذشت رسیدیم بیمارستان زود با
تمام سرعت دویدم سمته پذیرش بیمارستان گفتم اوتاق جعون جونکوک
کجاست بعدش زود یونگی اومد پیشم گفت بیا من نشونت میدم
رفتیم بالا یونگی گفت اون اوتاقه منم زود رفتم داخل اوتاق که
هیچ کسی نبود یه اوتاق خالی بود یونگی منو هول داد تو اوتاق
گفت منتظر بمون یونگی رفت بیرون که یهو پشته سرم صدای
جونکوک اومد پشته سرمو نگاه کردم جونکوک بود اشک تو چشمام
جمع شد بعدش زود رفتم بغلش کردم سرمو گذاشتم رو شونش یجوری
سفت بغلش کردم که انگار چندسالی میشه که ندیدمش
ویو جونکوک
وقتی ات اینجوری بغلم کرد و گریه میکرد هم ناراحت شدم هم
خوشحال شدم دستمو روسرش نوازش وار میکشیدم و میگفتم من.
خیلی دوست دارم مگه میشه من باتو همچین کاری بکنم مگه به من
اعتماد نداری منو ببخش من هیچ تقصیری ندارم همش
ویو ات
من بخشدمت باید از همون اول حرفتو باور میکردم (با گریه)
ویو جونکوک
باشه اشکالی نداره مهم اینه که الان باور کردی صورتشو تو دستمام قاب
کردم و گفتم ببین اشکاتو نریز من میمیرم واسه یه قطره اشکتو
لبامو گذاشتم رویه لباش و خیلی عمیق بوسیدمش
وقتی دیدم ات باهام همکاری کرد بیشتر لبامو رویه لباش فشار
دادم بعد چند مین ازش جداشدم
ویو ات
جونکوک دیگه هیچ وقت از این کارا نکنی میخوای منو سکته بدی
ویو جونکوک
همین که تو من ببخشی کافیه
ادامه دارد
۹.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.