زندگی مافیایی ما
زندگی مافیایی ما
پارت ۱۵
طبق چیزی که فهمیدم کوک پیام رو خونده و قصد خودکشی هم داشته اخی بچم شکست عشقی خورده
محتوای پیام: سلام دوست قدیمی میخوام یه چیز محم و برات بگم اونی که عاشقشی و میخوای مراسم ازدواجم بگیری کسیه که قراره به دستش نابود شی
نشسته بودم سر میز که در عمارت باز شد و تهیونگ اومد داخل
با اعصبانیت قاشق و انداختم توی بشقاب و بلند شدم جوری که صندلی به عقب پرت شد
این سوک: مگه اینجا خونه خالته که اینطوری میای داخل هاننن
تهیونگ اومد سمتم و دستش و بلند کرد تا خواست دستش و روی صورتم بکوبه دستش و توی هوا نگه داشتم
این سوک: اوه اوه ایست کن اول بفهم کی جلوته بعد دستت و بلند کن . توی عمارت خودم میخوای بزنیم؟ هه چه خوش خیال
مچش و از دستم جدا کرد و با عصبانیت گفت
تهیونگ: چرا هممون و بازی میدی هان چرا آینده هممون و خراب میکنی ؟
این سوک: مگه وقتی زندگی من نابود شد شما بهم فکر کردین؟ کسی که بهش اعتماد کردم و حتی باهاش رابطه داشتم عاشق کس دیگه ای شد عشق اولم با دختر خالم ازدواج کرد به نظرت اینا برای من سنگین نیس؟
همشون و با داد میگفتم و دستام و روی سینه اش میکوبیدم
که دستام و گرفت و لباش و روی لبام کوبید
با شوک بهش خیره شدم که داشت لبام و مک میزد بعد چند ثانیه ازم جدا شد و بهم خیره شد
تهیونگ: بیا و با من یه زندگی جدید و شروع کن گذشته رو رها کن یکمی به فکر خودمون باش بیا و با من صفحه سفید زندگیت و بنویس
نگاهش کردم یکم فکر کردم با چیزی که از ذهنم گذشت لبام و روی لبای تهیوگن گزاشتم
که باعث شد بره توی شوک ولی بعد چند ثانیه کنترل بوسه رو به دس گرف
خبببببب اینم پایان این فیککککک بالاخره تموم شددددد راحت شدمممممممم
چطور بود؟ به نظر خودم مسخره شد🥲
پارت ۱۵
طبق چیزی که فهمیدم کوک پیام رو خونده و قصد خودکشی هم داشته اخی بچم شکست عشقی خورده
محتوای پیام: سلام دوست قدیمی میخوام یه چیز محم و برات بگم اونی که عاشقشی و میخوای مراسم ازدواجم بگیری کسیه که قراره به دستش نابود شی
نشسته بودم سر میز که در عمارت باز شد و تهیونگ اومد داخل
با اعصبانیت قاشق و انداختم توی بشقاب و بلند شدم جوری که صندلی به عقب پرت شد
این سوک: مگه اینجا خونه خالته که اینطوری میای داخل هاننن
تهیونگ اومد سمتم و دستش و بلند کرد تا خواست دستش و روی صورتم بکوبه دستش و توی هوا نگه داشتم
این سوک: اوه اوه ایست کن اول بفهم کی جلوته بعد دستت و بلند کن . توی عمارت خودم میخوای بزنیم؟ هه چه خوش خیال
مچش و از دستم جدا کرد و با عصبانیت گفت
تهیونگ: چرا هممون و بازی میدی هان چرا آینده هممون و خراب میکنی ؟
این سوک: مگه وقتی زندگی من نابود شد شما بهم فکر کردین؟ کسی که بهش اعتماد کردم و حتی باهاش رابطه داشتم عاشق کس دیگه ای شد عشق اولم با دختر خالم ازدواج کرد به نظرت اینا برای من سنگین نیس؟
همشون و با داد میگفتم و دستام و روی سینه اش میکوبیدم
که دستام و گرفت و لباش و روی لبام کوبید
با شوک بهش خیره شدم که داشت لبام و مک میزد بعد چند ثانیه ازم جدا شد و بهم خیره شد
تهیونگ: بیا و با من یه زندگی جدید و شروع کن گذشته رو رها کن یکمی به فکر خودمون باش بیا و با من صفحه سفید زندگیت و بنویس
نگاهش کردم یکم فکر کردم با چیزی که از ذهنم گذشت لبام و روی لبای تهیوگن گزاشتم
که باعث شد بره توی شوک ولی بعد چند ثانیه کنترل بوسه رو به دس گرف
خبببببب اینم پایان این فیککککک بالاخره تموم شددددد راحت شدمممممممم
چطور بود؟ به نظر خودم مسخره شد🥲
۷.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.