نفرین شده

نفرین شده


سلام اسم من کیم ات هستش دلتون می خواد داستان من رو بشنوید ؟

خانواده ی ساده ای داششتم و توی مدرسه ی ساده ای درس می خوندم ولی بعد از تصادف مادرم و پدرم وضع فرق کرد ، من یه خواهر کوچیک به اسم ماریلا دارم ۵ سالشه و سرتان داره مراقبت کردن ازش کار من نبود نمی دونستم چطور با هاش باید رفتار کنم پس به بیمارستان بردمش اونجا از خواهرم مراقبت می کنن ... حتما می پرسید دوری کردن از خواهر پنج سالش براش سخت نیست باید بگم : نه ! کاری سختی نیست
( با گذشت زمان با علت هاش بیشتر متوجه میشید )
من ۱۸ سالمه سال دومی هستم امسال به مدرسه ی جدیدی انتقال میشم یه مدرسه ی بزرگ توی چوسان من اونجا بورسیه ایم
پیاده به سمت مدرسه میرفتم مدرسه ی پیشرفته ای بود و همین طور بزرگ ماشین های زیادی رفت و آمد می کردن ماشین هایی گرون قیمتی چشمم‌ به اکیپ های مختلفی افتاد که انجا بودن احساس مکردم همه نگاهشون روی من افتاده معذب شدم و رفتم داخل سالن توی سالن حتا میز صندلی هم داشتم زیر لب گفتم
ات : حتا واینمیست مثل صف یه صندلی رو انتخاب کردم و نشستم به ردیف اول دوم و سوم و چهارم نگاه انداختم اولین ردیف آیدل ها و بلاگر های معروف رو دیدم ردیف دوم ولی فرق داشت اونجا دانش آموز های کروا قرمز رو دیدم انگار یه فرق خاصتی با بقیه بچه داشتن ولی چه فرقی ردیف سوم دانش آموزای خوشگلی نشسته بودن چه دختر چه پسری ولی بقیه ردیف ها نه انگار احمیت خاصتی نداشتن بعد از سخنرانی مدیر وقتش شد که همه بلند بشن انگار یه چیزی جور در نمیومد من تنها دانش آمزوی بودم از بین همه که پا شدم بقل دستیم که دختر هم بود دستم و کشید و من نا خداگاه روی صندلیم نشتم و دیدم که دستم و گرفته صدای هیچ کس در نمیومد ردیف اولین گروه بی تی اس بلند شدن و بعد بلک پبنک و بعد اکسو بعد به نوبت بلاگر و ردیف به ردیف چهارمین ردیف که رفتن همه ی بچه ها بلند شدن و رفتن دیگه خبری هم از اون دختر بقل دستیم نشد به کلاس خودم رفتم و یه صندلی رو پیدا کردم و نشستم یه دختر پرو امد و گفت هی خانم تازه وارد اینجا جای منه پاشو برو یه جا دیگه وقتی پا شدم هر جا که نشستم می گفت اینجا جای فلانی و فلانی آخر سر رفتم ته کلاس توی آخرین ردیف نشستم نیمکت قدیمی بود و صندلی هر لحظه ممکن بود بشکنه
کسی ردیف آخر جز من نبود وقتی که همه ی بچه ها امدن سرکلاس و موقع ی درس هیچ دیدی به تخته نداشتم و هیچی یاد نگرفتم آخر کلاس همه رفته بودن بیرون و فقط من توی کلاس بودم به یه پسر امد تو سرش پایین بود و منم دقتی به قیافه ش نداشتم
تهیونگ : هی تو دوست من و ندیدی
همون طور سرم پایین بود داشت می نوشتم و گفتم
ات : دوستت کیه
تهیونگ : شوگا از گروه بی تی اس
ات : نه ندیدمش
بعد چند دقیه خبری ازش نشد فکر کردم ساکت شده ولی سرم و اوردم بالا دیدم که رفته چطوری رفته بود که متوجه نشده بودم
زنگ دوم بود هنوز با کسی آشنا نشده بودم زنگ تفریح یکی از دخترا امدن سراغم
بورام : سلام
ات : سلام
بورام : من پارک بورامم می خواستم بگم مدیر ازم خواست مدرسه رو بهت نشون بدم
بعد از صحبت کردن همه جا رو نشونم داد انواع کلاس های مختلف مثل هنر های رزمی و ...
بورام : خیلی خوب تموم شد
ات : خیلی ممنون
خیلی سرد با هام صحبت می کرد یه جورایی همه شون این طوری بودن خیلی سرد داشت حرف میزد که یه اتفاق عجیب افتاد ...



تلو خدا یه قلب مون بشه 🥺
یه قلب قرمز‌ 🥺
دیدگاه ها (۰)

نفرین شده PART 2 ...

دنیای پر زرق و برق پارت سوم همه چیز خوب بود تا یکی از خدمت ک...

وقتی می خواستی کمکش کنی ولی اون هیچ احتیاجی به کمکت نداشت ( ...

وقتی از دست دوست پسرت به خاطر مافیا بودنش فرار میکشه و بعد ا...

فیک عشق های وحشی پارت «۲»

چند پارتی 🤍🖤جین هه : دختری ساکت و آروم و سرد که توی مدرسه هس...

واییی باورم نمیشه دارم پارت میزارم و خب باید بگم ادامیننن گل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط