(پارت هفتم)
(پارت هفتم)
بعد از قرصا کمی آروم شدم و کم کم خوابم برد بلند شدم دیدم یکی پیشم خوابیده برگشتم دیدم جونگکوکه بیدارش نکردم چون قلبم داشت آروم میشد و جونگکوک بلند شد
جونگکوک گفت: تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت گفت: من بلند شدم تا تو اینجایی
جونگکوک گفت: الان باید پدرم برسه دیگه
ا.ت گفت:مگه قرار بود امروز بیاد
جونگکوک گفت: آره
ا.ت گفت: نمیخوای از روی تخت در بیای
جونگکوک گفت: دیشب مست کرده بودم که اومدم اینجا
(جونگ هیون رسید)
و اومد تو اتاق منو جونگکوک رو دید رو تختیم چیزی نگفت و رفت منو جونگکوک رفتیم که بهش بگیم اشتباه دیدی
دو ساعت بعد
داشتم تو حیاط دور میزدم که از پشت درخت صدایی شنیدم که یونا بود داشت با تلفن حرف میزد و میگفت که ا.ت همه ی نقشه های مارو داره خراب میکنه و رفتم جلو بهش گفتم من دارم کدوم نقشه هاتون رو خراب میکنم خانم لی
یونا گفت: خوب نیست داری به حرفای من گوش میدی
ا.ت گفت: جواب منو بده
یونا گفت: من قرار بود با آقای جئون جونگ هیون ازدواج کنم ولی از وقتی تو اومدی یادش به مادرت افتاد و یادش به من رفت
ا.ت گفت: پس همه اینا نقشه بود
و رفتم که یه قهوه برای جونگهیون آماده کردم تا باهم بخوریم و براش همه چیز رو بگم که سلنا صدام زد و
ا.ت گفت: چیشده
سلنا گفت: جونگکوک کجاست
ا.ت گفت: اون دوست پسر تو به من چه که کجاست و رفتم قهوه رو بردم برای جونگ هیون
از زبان یکی از خدمتکارا
دیدم ا.ت داره قهوه درست میکنه بعد سلنا صداش زد یونا اومد یچیز ریخت توی دوتا قهوه
از زبان ا.ت رفتم تو اتاق کار جونگهیون و همه چیز رو بهش گفتم و باهم قهوه هارو خوردیم
و کم کم بود که سرمون گیج میخورد و حالمون بعد بود و غش کردیم
بعد از قرصا کمی آروم شدم و کم کم خوابم برد بلند شدم دیدم یکی پیشم خوابیده برگشتم دیدم جونگکوکه بیدارش نکردم چون قلبم داشت آروم میشد و جونگکوک بلند شد
جونگکوک گفت: تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت گفت: من بلند شدم تا تو اینجایی
جونگکوک گفت: الان باید پدرم برسه دیگه
ا.ت گفت:مگه قرار بود امروز بیاد
جونگکوک گفت: آره
ا.ت گفت: نمیخوای از روی تخت در بیای
جونگکوک گفت: دیشب مست کرده بودم که اومدم اینجا
(جونگ هیون رسید)
و اومد تو اتاق منو جونگکوک رو دید رو تختیم چیزی نگفت و رفت منو جونگکوک رفتیم که بهش بگیم اشتباه دیدی
دو ساعت بعد
داشتم تو حیاط دور میزدم که از پشت درخت صدایی شنیدم که یونا بود داشت با تلفن حرف میزد و میگفت که ا.ت همه ی نقشه های مارو داره خراب میکنه و رفتم جلو بهش گفتم من دارم کدوم نقشه هاتون رو خراب میکنم خانم لی
یونا گفت: خوب نیست داری به حرفای من گوش میدی
ا.ت گفت: جواب منو بده
یونا گفت: من قرار بود با آقای جئون جونگ هیون ازدواج کنم ولی از وقتی تو اومدی یادش به مادرت افتاد و یادش به من رفت
ا.ت گفت: پس همه اینا نقشه بود
و رفتم که یه قهوه برای جونگهیون آماده کردم تا باهم بخوریم و براش همه چیز رو بگم که سلنا صدام زد و
ا.ت گفت: چیشده
سلنا گفت: جونگکوک کجاست
ا.ت گفت: اون دوست پسر تو به من چه که کجاست و رفتم قهوه رو بردم برای جونگ هیون
از زبان یکی از خدمتکارا
دیدم ا.ت داره قهوه درست میکنه بعد سلنا صداش زد یونا اومد یچیز ریخت توی دوتا قهوه
از زبان ا.ت رفتم تو اتاق کار جونگهیون و همه چیز رو بهش گفتم و باهم قهوه هارو خوردیم
و کم کم بود که سرمون گیج میخورد و حالمون بعد بود و غش کردیم
۱۰.۸k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.