می دانی

می دانی
آن روز که از لبانت بوسه ای گرفتم
آتشی در دلم بپا شد.
آتشی که
تو را گرم کرد
و سهم من؛
دلی شد که به تاوان بوسه ای آتش گرفت!


#پسرفت_های_خاکستری_مغز_من

#علیرضا_فرد
دیدگاه ها (۲)

مرا ببخش از زلف های پریشانت؛دفتر شعری نوشتم وراهی شهر بی غزل...

چمدانم را می بندم، میروم به شهری که پاییز به آنجا قدم نگذاشت...

گمشده من!هر جای این کُره خاکی باشیسیاره ای به نام عشق می شوم...

این را به یاد داشته باشید !خیلی چیزها تجزیه ناپذیر استمثل حر...

🌱🍒این شعرا را برایت به یادگار می گذارم        دلی نوجوان را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط