پارت11. موضوع: سر کار
پارت11. موضوع: سر کار
دازای: چیبی بریم سر کار🥺🥺
چویا: اره
دازای: کیوت و کیوتچه ی منی🥺🥺
چویا: می خوام کلاهمو به کل دنیا نشون بدم
دازای: باشه چوچو😍😘💕
چویا: بریم o(╥﹏╥)o
دازای: باش بریم*گرفتن دست چویا و سوار ماشین کردن اون*
بگذار اهنگ بزارم
چویا: نهههههههههه
دازای: چرا
چویا: حوصله ندارم*رسیدن به مافیا*
دازای: رســــــــیدیم
چویا: چقدر زود
دازای: دلم واست تنگ میشه 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺 o(╥﹏╥)o
چویا: خداحافظ
دازای: چییییی وایسا ببینم یهو در رفت امروز میاممم دنبالت
چویا: باشه *رفتن داخل*
تاچیهارا: سلام چویا کون (✪‿✪)
چویا: سلام تاچیهارا سان ^_^ 👍خوبی
تاچیهارا: بله
چویا: تاچیهارا کون
تاچیهارا: های؟؟؟؟ *های به ژاپنی یعنی بله*
چویا: موری سان رو ندیدی
تاچیهارا: ام چرا رفته بود تو اتاق کارش و گفته بود کسی نیاد تو
چویا:چرا؟؟؟
تاچیهارا: متاسفانه نمی دونم
چویا: من می روم تو. اخه اصلن نمی تونم صبر کنم مگه اونجا چی هست که نمی خواهد من ببینم
*باز کردن در اتاق و روبه رو شدن با ی صحنه ی خــــــــــــــیلی بد*
چویا: چیییییییییییی
از زبون نویسنده: تبریک🥳🥳🥳🥳 دوستان عزیز شیپ جدید. فوکو و موری
می دونم اصلن نمی دونستی می خواهم شیپ جدید بیارم ولی خب بیا ی توضیح کوچیک بدم بچه ها فوکو و موری چند وقتی می شه تو رابتن از دیشب هم همش داشتن همدیگه رو کیس می رفتن این برا بار صدم بود که داشتن کیس می رفتن که چویا اومد
چویا: دارین. چی.... چیکار می کنید
موری: چیزه
چویا: باور نمی کنم*با دستاش جلو چشماشو گرفت* من می رمممممم
موری: صبر کن چویا:*دویدن سمتش*وایسا دختر جون
چویا: شرمنده اما این صحنه داره چشمامو می سوزونه
فوکو: میشه لطف کنی و این صحنه رو از ذهنت بیرون کنی
موری: خواهش میکنم به هیچکس چیزی نگوووووو. اصلن امروز بهت مرخسی بهت می دهم
چویا: باشهههه..... خداحافظ *در رفتن و هم زمان که داره از پله ها پایین می رود به دازای زنگ زدن* جواب بدههه
دازای: الو چوچو چیشد بهم زنگ زدی اها دلت واسم تنگ شده منم همینطور عشقم
چویا: دازای همین الان بیا دنبالم زود باش
دازای: چی شده چیبی:؟؟؟!
چویا: همین که شنیدی زووووودددددد
دازای: امممم باشه باشه اومدم
*اومدن سمت مافیا*چیشده عشقم چیزی شده!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چویا: الان همه چیزو واست تعریف می کنم فقط بریم زودددددد *بچه ها دازای پیاده اومد*
هم زمان که دارن باهم راه می رن و حرف می زنن و ماجرا رو چویا واسه دازای تعریف میکنه
دازای:*گرفتن دست چویا*واقعا؟؟؟؟؟؟
چویا: منم باورم نمی شد
دازای: هی روزگار عشق این بدبخت هارو هم کور کرد
چویا: هننننننن؟؟؟
دازای: ولی واقعا خوش حالم چون رییس اونجاس منم می تونم سر کارو به پیچونم. هر چند ممکن به دست کنیکدا بمیرم ولی حالا اتسوشی هم خیلی خوش حال بود با اکوتا رفته بودن بستنی فروشی ای کاشک ما هم باهاشون می رفتیم اما حالا اشکال نداره بیا باهم بریم خونه فیلم تماشا کنیم😍😍😍
چویا: باشه بریم. احمق
دازای:*وایسادن و به یاد اوردن اوداساکو چون با اون هم تو همین جاده دعشتن باهم اون موقع ها راه می رفتن
چویا: چی شد
دازای: الان بر می گردم جاییی نری*دویدن*
چویا: صبر کن دازاییی
دازای: اوووووداااااااساکککککوووو. بیا ببین دازای به چیبی خودش رسیدههه *حس کردن صدای اوداساکو*
اوداساکو: من همییشه می بینمت احمق
دازای: اووووداااااساکووووووو
چویا: اون چش بود😖😖😔😔
پایان. مرسی که لایک می کنی😍😍 می دونم اصلن توقع شیپ فوکو و موری رو نداشتیین ..... بای. بای🥳🥳🥳
دازای: چیبی بریم سر کار🥺🥺
چویا: اره
دازای: کیوت و کیوتچه ی منی🥺🥺
چویا: می خوام کلاهمو به کل دنیا نشون بدم
دازای: باشه چوچو😍😘💕
چویا: بریم o(╥﹏╥)o
دازای: باش بریم*گرفتن دست چویا و سوار ماشین کردن اون*
بگذار اهنگ بزارم
چویا: نهههههههههه
دازای: چرا
چویا: حوصله ندارم*رسیدن به مافیا*
دازای: رســــــــیدیم
چویا: چقدر زود
دازای: دلم واست تنگ میشه 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺 o(╥﹏╥)o
چویا: خداحافظ
دازای: چییییی وایسا ببینم یهو در رفت امروز میاممم دنبالت
چویا: باشه *رفتن داخل*
تاچیهارا: سلام چویا کون (✪‿✪)
چویا: سلام تاچیهارا سان ^_^ 👍خوبی
تاچیهارا: بله
چویا: تاچیهارا کون
تاچیهارا: های؟؟؟؟ *های به ژاپنی یعنی بله*
چویا: موری سان رو ندیدی
تاچیهارا: ام چرا رفته بود تو اتاق کارش و گفته بود کسی نیاد تو
چویا:چرا؟؟؟
تاچیهارا: متاسفانه نمی دونم
چویا: من می روم تو. اخه اصلن نمی تونم صبر کنم مگه اونجا چی هست که نمی خواهد من ببینم
*باز کردن در اتاق و روبه رو شدن با ی صحنه ی خــــــــــــــیلی بد*
چویا: چیییییییییییی
از زبون نویسنده: تبریک🥳🥳🥳🥳 دوستان عزیز شیپ جدید. فوکو و موری
می دونم اصلن نمی دونستی می خواهم شیپ جدید بیارم ولی خب بیا ی توضیح کوچیک بدم بچه ها فوکو و موری چند وقتی می شه تو رابتن از دیشب هم همش داشتن همدیگه رو کیس می رفتن این برا بار صدم بود که داشتن کیس می رفتن که چویا اومد
چویا: دارین. چی.... چیکار می کنید
موری: چیزه
چویا: باور نمی کنم*با دستاش جلو چشماشو گرفت* من می رمممممم
موری: صبر کن چویا:*دویدن سمتش*وایسا دختر جون
چویا: شرمنده اما این صحنه داره چشمامو می سوزونه
فوکو: میشه لطف کنی و این صحنه رو از ذهنت بیرون کنی
موری: خواهش میکنم به هیچکس چیزی نگوووووو. اصلن امروز بهت مرخسی بهت می دهم
چویا: باشهههه..... خداحافظ *در رفتن و هم زمان که داره از پله ها پایین می رود به دازای زنگ زدن* جواب بدههه
دازای: الو چوچو چیشد بهم زنگ زدی اها دلت واسم تنگ شده منم همینطور عشقم
چویا: دازای همین الان بیا دنبالم زود باش
دازای: چی شده چیبی:؟؟؟!
چویا: همین که شنیدی زووووودددددد
دازای: امممم باشه باشه اومدم
*اومدن سمت مافیا*چیشده عشقم چیزی شده!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چویا: الان همه چیزو واست تعریف می کنم فقط بریم زودددددد *بچه ها دازای پیاده اومد*
هم زمان که دارن باهم راه می رن و حرف می زنن و ماجرا رو چویا واسه دازای تعریف میکنه
دازای:*گرفتن دست چویا*واقعا؟؟؟؟؟؟
چویا: منم باورم نمی شد
دازای: هی روزگار عشق این بدبخت هارو هم کور کرد
چویا: هننننننن؟؟؟
دازای: ولی واقعا خوش حالم چون رییس اونجاس منم می تونم سر کارو به پیچونم. هر چند ممکن به دست کنیکدا بمیرم ولی حالا اتسوشی هم خیلی خوش حال بود با اکوتا رفته بودن بستنی فروشی ای کاشک ما هم باهاشون می رفتیم اما حالا اشکال نداره بیا باهم بریم خونه فیلم تماشا کنیم😍😍😍
چویا: باشه بریم. احمق
دازای:*وایسادن و به یاد اوردن اوداساکو چون با اون هم تو همین جاده دعشتن باهم اون موقع ها راه می رفتن
چویا: چی شد
دازای: الان بر می گردم جاییی نری*دویدن*
چویا: صبر کن دازاییی
دازای: اوووووداااااااساکککککوووو. بیا ببین دازای به چیبی خودش رسیدههه *حس کردن صدای اوداساکو*
اوداساکو: من همییشه می بینمت احمق
دازای: اووووداااااساکووووووو
چویا: اون چش بود😖😖😔😔
پایان. مرسی که لایک می کنی😍😍 می دونم اصلن توقع شیپ فوکو و موری رو نداشتیین ..... بای. بای🥳🥳🥳
۱۶.۰k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.