I'm just a woman

I'm just a woman
من فقط یک زنم

پارت ²³


فیلیپ تا شب دنبال ات گشت

اما خبری نشد و نتونست پیداش کنه

ویو ات : رفتم ساحل سیلوما
اونجا هر چقدر تونستم گریه کردم

میخواستم از این زندگی لعنتی راحت بشم

اما اما نمیشد تا دلم خواست به شن ضربه زدم و حرصم خالی شد
جیغی کشیدم
سرم درد میکرد خوابم برد

ویو فیلیپ
ناچار رفتم خونه
پدربزرگ اومد
پ.ات: ات کجاست
فیلیپ : پیداش نکردم پدر
پدربزرگ یه سیلی تو گوش فیلیپ زد

پ.ات: مگه نگفتم باید مراقبش باشی
گمشو بیرون از خونه
پیداش نکردی برنگرد کثافت


فیلیپ گفت
فیلیپ: میدونید همه این کارا مشکلاتی که به وجود میاد سختی ها زجر ها گریه ها درد ها
ناراحتی ها مقصرش خود شمایید
که در باز شد
اما اون ها متوجه نشدن
مادر بزرگ ات بود از سفر برگشته بود

رفتم نزدیک اما بازم متوجه اون نشدن و داشت گوش میکرد

فیلیپ : میدونید پدر
از اینکه باعث زجر و ناراحتی می‌شید
هیچ موقع نمیبخشمتون
ازتون متنفرم
که بازم دستشو بلند کرد و میخواست یه سیلی دیگه بخوابونه
مب .ات دستشو گرفت
مب.ات: چه غلطی میکنی
به چه حقی دست روش بلند میکنی هان
پد.ات: خانوم
فیلیپ اشک از چشماش جاری شد
و از خونه زد بیرون
که........