فیک عشق مافیایی پارت۴
فیک عشق مافیایی پارت ۴
#شوگا
وقتی بابا اینطور بهم گفت عصبانی شدم اخه من الان چطور این دختره رو تحمل کنم اه لعنت به این زندگی
هوفف برم بخوام شاید از دست این اتفاق امشب راحت شدم
#سانی
صب با صدای تق و توقی از خواب بیدار شدم نشستم روی تخت یه کش و قوسی به بدنم دادم دقت کردم دیدم دارن در میزنن رفتم سمت در وقتی بازش کردم دیدم خدمتکارس
خدمتکار=سلام صب بخیر سریع باشید برید پیش ارباب جوان
سانی =سلام صب تو هم بخیر براچی باید برم😕
خدمتکار =نمیدونم فقط سریع باشید
سانی = باشه صبر کن لباسام رو عوض کنم
رفتم لباسام رو عوض کردم و دوباره به سمت بیرون اتاق رفتم داشتم دنبال خدمتکاره میرفتم که رسیدیم به یه اتاق بزرگ
خدمتکار=بیایید دنبالم
سانی= تا اینجا که اومدم بقیش رو هم میام
خدمتکاره در رو زد وقتی اجازه گرف وارد شدیم
خدمتکار =ارباب اینم دختره من با جازتون برم
یونگی= میتونی بری
خدمتکار= چشم
سانی= ببخشید ولی چرا من الان اینجام
یونگی = اگه دو دقیقه ساکت بمونی خودم میگم
سانی= ایشش خب حالا بگو
یونگی= اتاقای اینجا جا نداره و میای خونه من این دستور رئیسه درضمن تو مدتی که پیش منی بهتره که سرت به کار خودت باشه این به نفع خودته
سانی= چیییی( با حاالت عصبانی) من عمرا بیاممم پیشش توو منو اوردین اینجا کار کنم یا هم خونه شما بشم اصن میفهمی چی میگی پسره ی دوهزاری
(یونگی عصبانی شد و به طرف سانی حجوم برداشت و از شونش گرفت و چسبوندتش به دیوار)
یونگی = تو اینجا نیستی که تایین کنی کجا بری کجا نری و اینجا هم هیچ پوخی نیستی پس دهن کثیفتو ببند و سعی نکن اون روی سگ منو بالا. بیاری وگرنه ببین کاری میکنم که خبرشو تو اخبار پخش کن.....فهمیدیی؟( کلمه اخر با داد)
سانی=...ب..بل...ب...بله
یونگی= خوبه...چمدونت و وردار دنبالم بیا
#شوگا
وقتی بابا اینطور بهم گفت عصبانی شدم اخه من الان چطور این دختره رو تحمل کنم اه لعنت به این زندگی
هوفف برم بخوام شاید از دست این اتفاق امشب راحت شدم
#سانی
صب با صدای تق و توقی از خواب بیدار شدم نشستم روی تخت یه کش و قوسی به بدنم دادم دقت کردم دیدم دارن در میزنن رفتم سمت در وقتی بازش کردم دیدم خدمتکارس
خدمتکار=سلام صب بخیر سریع باشید برید پیش ارباب جوان
سانی =سلام صب تو هم بخیر براچی باید برم😕
خدمتکار =نمیدونم فقط سریع باشید
سانی = باشه صبر کن لباسام رو عوض کنم
رفتم لباسام رو عوض کردم و دوباره به سمت بیرون اتاق رفتم داشتم دنبال خدمتکاره میرفتم که رسیدیم به یه اتاق بزرگ
خدمتکار=بیایید دنبالم
سانی= تا اینجا که اومدم بقیش رو هم میام
خدمتکاره در رو زد وقتی اجازه گرف وارد شدیم
خدمتکار =ارباب اینم دختره من با جازتون برم
یونگی= میتونی بری
خدمتکار= چشم
سانی= ببخشید ولی چرا من الان اینجام
یونگی = اگه دو دقیقه ساکت بمونی خودم میگم
سانی= ایشش خب حالا بگو
یونگی= اتاقای اینجا جا نداره و میای خونه من این دستور رئیسه درضمن تو مدتی که پیش منی بهتره که سرت به کار خودت باشه این به نفع خودته
سانی= چیییی( با حاالت عصبانی) من عمرا بیاممم پیشش توو منو اوردین اینجا کار کنم یا هم خونه شما بشم اصن میفهمی چی میگی پسره ی دوهزاری
(یونگی عصبانی شد و به طرف سانی حجوم برداشت و از شونش گرفت و چسبوندتش به دیوار)
یونگی = تو اینجا نیستی که تایین کنی کجا بری کجا نری و اینجا هم هیچ پوخی نیستی پس دهن کثیفتو ببند و سعی نکن اون روی سگ منو بالا. بیاری وگرنه ببین کاری میکنم که خبرشو تو اخبار پخش کن.....فهمیدیی؟( کلمه اخر با داد)
سانی=...ب..بل...ب...بله
یونگی= خوبه...چمدونت و وردار دنبالم بیا
۲۶.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.