فیک عشق مافیایی پارت ۵
#سانی
دوباره برگشتم توی اتاقم و شروع کردم به جمع کردن وسایلم ذهنم مشغول بود چرا باید به حرفشون گوش بدم چرا باید هر چی میگن انجام بدم،ساکمو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم رفتم سمت در پذیرایی و وارد حیاط شدم و دوباره با یونگی روبه رو شدم
شوگا=جمع کردی وسایلتو
سانی= اره جمع کردم
شوگا=خوبه بیا سوار ماشین شو
رفتم دنبالش تا رسیدیم به ماشین شخصی خودش چقدرم قشنگ بود یه پورشه مشکی مات که واقعا عالی بود
#شوگا
وقتی دختره از اتاقم رفت دوباره عصبانیتم برگشت هوفف چرا باید این اتفاق بیوفته
از اتاقم بیرون زدم رفتم دم در پذیرایی بعد چند دقیقه دختره اومد رفتم سمت ماشینم سوار شدیم و رفتیم به سمت خونم
# سانی
سوار ماشین شدیم
سکوت جو ماشین و پر کرده بود واسه همین سکوت و شکستم و گفتم :
سانی= امم چیزه تا کی باید خونه تو بمونم چرا کارمو شروع نمیکنم ؟
یونگی = تا زمانی که رئیس بگه خونه من میمونی کارتم از هفته بعد شروع میکنی چون چند تا جا هستش که مشخص کردنش طول میشکه
سانی= پووفف میشه بپرسم رئیس کیه همتون اسماتون عجیبه یکی رئیسه یکی وزیره یکی اربابه
(یونگی دوباره عصبانی شد و با سرت ماشین زد کنار خیابون جوری که کلی گرد و خاک بلند شد)
یونگی= توی لعنتییی مگه سر همین فوضولیات تو عمارت یدور تشر نخوردی هااااا؟ ببین یک بار دیگه فقط یک بار دیگه دوست دارم بخوای بیش از حدت جلو بری روزگارتو برات سیاه میکنم مفهوم شدد؟ ( کل حرف ها با داد )
با چشمایی که توش اشک جمع شد بود به چشماش زول زده بودم تو چهرم میشد ترس و دیدی، همینجوری تا چند ثانیه تو چشمای هم زول زده بودیم چه چشمای خوشگلی داشت با اینکه عصبانی بود ولی تو خوشگلی چشماش تاثییری نداشت
خلاصه ماشین و راه انداخت و بعد از یک ساعت رسیدیم ماشالله همشونم عمارت دارن ولی مال یونگی هیچ خدمتکاری نداشت
ماشین و پارک کرد و پیاده شدم و چمدونمم ورداشتم دوتایی وارد عمارت شدیم
سانی = امم چیزه اتاق من کجاعه
یونگی = طبقه بالا اولین ااتاق
چیزی نگفتم و داشتم از پله ها میرفتم بالا که دیدم روی دیوارا عکسای خانوادگی و ایناس شبیه این میموند که عکس بزرگتر های نسل به نسلشون و زده بودن عجیب بود
رفتم بالا و وارد اتاق شدن اتاق قشنگی بود که تم طوسی و سفید
چمدونم و یه جا گزاشتم و خودم و پرت کردم رو تخت خوابم برد.....
دوباره برگشتم توی اتاقم و شروع کردم به جمع کردن وسایلم ذهنم مشغول بود چرا باید به حرفشون گوش بدم چرا باید هر چی میگن انجام بدم،ساکمو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم رفتم سمت در پذیرایی و وارد حیاط شدم و دوباره با یونگی روبه رو شدم
شوگا=جمع کردی وسایلتو
سانی= اره جمع کردم
شوگا=خوبه بیا سوار ماشین شو
رفتم دنبالش تا رسیدیم به ماشین شخصی خودش چقدرم قشنگ بود یه پورشه مشکی مات که واقعا عالی بود
#شوگا
وقتی دختره از اتاقم رفت دوباره عصبانیتم برگشت هوفف چرا باید این اتفاق بیوفته
از اتاقم بیرون زدم رفتم دم در پذیرایی بعد چند دقیقه دختره اومد رفتم سمت ماشینم سوار شدیم و رفتیم به سمت خونم
# سانی
سوار ماشین شدیم
سکوت جو ماشین و پر کرده بود واسه همین سکوت و شکستم و گفتم :
سانی= امم چیزه تا کی باید خونه تو بمونم چرا کارمو شروع نمیکنم ؟
یونگی = تا زمانی که رئیس بگه خونه من میمونی کارتم از هفته بعد شروع میکنی چون چند تا جا هستش که مشخص کردنش طول میشکه
سانی= پووفف میشه بپرسم رئیس کیه همتون اسماتون عجیبه یکی رئیسه یکی وزیره یکی اربابه
(یونگی دوباره عصبانی شد و با سرت ماشین زد کنار خیابون جوری که کلی گرد و خاک بلند شد)
یونگی= توی لعنتییی مگه سر همین فوضولیات تو عمارت یدور تشر نخوردی هااااا؟ ببین یک بار دیگه فقط یک بار دیگه دوست دارم بخوای بیش از حدت جلو بری روزگارتو برات سیاه میکنم مفهوم شدد؟ ( کل حرف ها با داد )
با چشمایی که توش اشک جمع شد بود به چشماش زول زده بودم تو چهرم میشد ترس و دیدی، همینجوری تا چند ثانیه تو چشمای هم زول زده بودیم چه چشمای خوشگلی داشت با اینکه عصبانی بود ولی تو خوشگلی چشماش تاثییری نداشت
خلاصه ماشین و راه انداخت و بعد از یک ساعت رسیدیم ماشالله همشونم عمارت دارن ولی مال یونگی هیچ خدمتکاری نداشت
ماشین و پارک کرد و پیاده شدم و چمدونمم ورداشتم دوتایی وارد عمارت شدیم
سانی = امم چیزه اتاق من کجاعه
یونگی = طبقه بالا اولین ااتاق
چیزی نگفتم و داشتم از پله ها میرفتم بالا که دیدم روی دیوارا عکسای خانوادگی و ایناس شبیه این میموند که عکس بزرگتر های نسل به نسلشون و زده بودن عجیب بود
رفتم بالا و وارد اتاق شدن اتاق قشنگی بود که تم طوسی و سفید
چمدونم و یه جا گزاشتم و خودم و پرت کردم رو تخت خوابم برد.....
۲۲.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.