یک شبی هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح

یک شبی هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح.
هی چشمهای تو پر از خواب شود و من ببوسمت و بگویم کمی دیگر که حرف بزنیم می خوابیم.

هی برایت تعریف کنم از بچگیهایم که چقدر دلم میخواست پرنده باشم و بروم روی ماه خورشید را ببوسم و نمی شد و من غصه می خوردم و مادربزرگم کله ام را
می‌بوسید و میگفت طفلک دیوانه من.

هی من برایت تعریف کنم از تنهایی این چند قرن که تو نبودی و من هر شب می نشستم با رودخانه حرف میزدم درباره تو و رودخانه می خندید و می گفت نیست،
نمی‌آید، بخواب.

هی من برایت تعریف کنم هر بهار که رد میشد و تو نبودی، من چقدر می‌پژمردم در تماشای بوسه بازی پروانه و گل حسن یوسف حیاط خانه قدیمی مان. 

هی من حرف بزنم و نگذارم تو بخوابی و کم کم صبح شود. اولین شعاع آفتاب که از لابلای پرده پنجره به تن ترد و نازک تو تابید، سفت بغلت کنم و تو را میان بوسه و نوازش بخوابانم، تنگ آغوش خودم. که بخوابی و چشمهای درشت تیره ات را ببندی، که این روزگار کینه توز هیچوقت تحمل دو خورشید در یک آسمان را ندارد. 

تو بخوابی، من بنشینم به تماشاکردنت. هی روز شب شود، شب روز شود، تو خواب باشی...
همه ایام بگذرند، و ما همانطور برای همیشه با هم بمانیم. تو خواب، من غرق تماشا.

من و تو دو تشنه لب نزدیک هم، تندیس نیاز و ناز، جهان آرام...
#دلت_کوک_دوست_جان #دوشنبه_۲۵_تیرِ_۱۳۹۸ #۰۰_۳۰`
دیدگاه ها (۳۲)

#تو...یک‌ مثنوی در دهانِ مولانایک‌ قونیه زیرِ قدومِ شمسآشنا ...

به چشم‌هایم گوش کن؛ #تو را دوست دارمزیرا زبانم آن‌گونه گَس ا...

گفتم نمی خواهم حرف بزنم. حوصله ی توضیحش را ندارم و گوشی را ق...

👌 دکلمه‌ای ک هیچوقت فراموش و تکراری نمیشه👌 تو را بازیچه باید...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

سلام به بر و بچ انتظار کشیده . چطورین من که خوبم حالا میخوام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط