تو

#تو...
یک‌ مثنوی در دهانِ مولانا
یک‌ قونیه زیرِ قدومِ شمس
آشنا و صمیمی؛
چون شبنم با گونه‌ی داوودی
و چنان از #تو گفتنم زیباست
که شعر معنی‌اش کنند دِگران!
#زیبایی
و دوستت‌ دارم‌هایم
به گوش‌هایت می‌آیند
چون انتظار به پنجره! #زیباترینی
و در شعرترین حالتِ ممکنِ #زنی،
که چنان میداند شعر را
که گویی هزار سال پیش،
از شعری زاده شده که شاعرش را با خود به عشق‌آباد بُرده‌ست نسیمی!
دوستت دارم‌هایت اکسیرِ حیات بخشی‌ست که می‌دارَدَم جاودان!
که می‌بخشَدَم نفس!
من زنده‌ام از #تو!

دو اَبر از خانه‌ی #خدا بالاتر،
عمارتی بنا کرده‌ام برایت،
از نور
از شعر
از موسیقی
و در باغچه‌اش حرف‌هایم را کاشته‌ام

برای غنچه‌‌ حرف‌ها،
از #تو می‌گویم،
گُل می‌کنند
برای گل‌ها #تو را تعریف می‌کنم
شعر می‌شوند
شعر‌ها را به آسمان می‌دوزَم،
می‌بارند!
و از عطرِ بارش
عاشقِ #تو می‌شویم
👈 من‌،خدا،تمامِ‌ آسمانیان و زمینیان! #تو...
بهانه‌ی ادامه‌ی حیاتِ جهانی
پس‌ از حادثه‌ی عشق
از #تو زنده‌ام،
آری شعری و شاعرم!
#شعر_تازه_____برای_تو#شاعر_جان#سه‌شنبه_۲۵_تیرِ_۱۳۹۸ #۱۵_۱۵`
دیدگاه ها (۱۶)

به چشم‌هایم گوش کن؛ #تو را دوست دارمزیرا زبانم آن‌گونه گَس ا...

وقتی صدای #تو را دیدماز برگ‌های دفترِ شعرشبر روی زخمِ کهنه‌ی...

یک شبی هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح. هی چشمهای تو پ...

گفتم نمی خواهم حرف بزنم. حوصله ی توضیحش را ندارم و گوشی را ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط