🪐پارت 1🪐
🪐پارت 1🪐
ات: امروز اصلا حالم خوب نیست اما باید پاشم برم و برای این رئیس خشنم غذا درست کنم اخه چرا حتی نمیتونم کاری که خودم دوست دارم کنم و برای خودم زندگی کنم نه یه برده باشم اوووف اما یه روزی قاتل مامان بابام رو پیدا میکنم و تلافی همه ی این روزا رو در میارم🥀
نامجون: ات بیا برام صبحونه اماده کن
ات: چشم قربان الان میام
نامجون: الان چند سال میگذره ک این دختر پیش من زندگی میکنه اما هنوز نتونستم حقیقت رو بهش بگم و خیلی هم بهش سخت میگیرم اما وقتی که اون لحظه یادم میاد دوست دارم ات رو بکشم اما بعد از اون کار قول دادم دیگه نباید دست مو به خون الوده کنم
ات: بفرمایین اقا بیاین صبحونه بخورین
نامجون: زود برو داخل اتاقت
ات: اما
نامجون: چیو اما چته
ات: چیزیم نیست ولش
نامجون: پس برو داخل اتاقت
ات: الان دوروز هست ک نامجون منو تنبه کرده حتی یه لقمه غذا هم بهم نداده الانم نزاشت بخورم
نامجون: دختره ی..... قیافشم منو عذاب میده دقیقا مثل اون خواهرش هست اوووف چقدر گشنم بود
ات: امدم جلو اینه تا موهام رو صاف کنم که یدفعه از هوش رفتم
نامجون: ات بیا میز رو جمع کن ات زود بیا من میرم شرکت
(پنج ساعت بعد )
نامجون: از سرکار برگشتم دیدم هنوز سفره پهن هست و ات نیومده جمعش کنه یهو فکر کردم فرار کرده رفتم طبقه بالا و در اتاقش رو باز کردم دیدم افتاده جلوی اینه
فورا بردمش بیمارستان
دکتر: اقای کیم چند ساعت هست ک بیهوشه از صبح تا الان
دکتر: چی چی شما الان اوردینش اینجا نبضش خیلی ضعیفه ممکنه طاقت نیاره و بمیره
نامجون: نه نمیشه
دکتر: نبضش خیلی ضعیفه بهش سرم وصل کنید اقای کیم خانم ات به دلیل گرسنگی اینجور فشارش افتاده اگر تا چند دقیقه دیگه نمیومدید ممکن بود از دستش بدیم
ات: چشام رو باز کردم دیدم نامجون بالا سرم هست اصلا حالم خوب نبود نمیدونم چی شده...... ☘️🍃
ات: امروز اصلا حالم خوب نیست اما باید پاشم برم و برای این رئیس خشنم غذا درست کنم اخه چرا حتی نمیتونم کاری که خودم دوست دارم کنم و برای خودم زندگی کنم نه یه برده باشم اوووف اما یه روزی قاتل مامان بابام رو پیدا میکنم و تلافی همه ی این روزا رو در میارم🥀
نامجون: ات بیا برام صبحونه اماده کن
ات: چشم قربان الان میام
نامجون: الان چند سال میگذره ک این دختر پیش من زندگی میکنه اما هنوز نتونستم حقیقت رو بهش بگم و خیلی هم بهش سخت میگیرم اما وقتی که اون لحظه یادم میاد دوست دارم ات رو بکشم اما بعد از اون کار قول دادم دیگه نباید دست مو به خون الوده کنم
ات: بفرمایین اقا بیاین صبحونه بخورین
نامجون: زود برو داخل اتاقت
ات: اما
نامجون: چیو اما چته
ات: چیزیم نیست ولش
نامجون: پس برو داخل اتاقت
ات: الان دوروز هست ک نامجون منو تنبه کرده حتی یه لقمه غذا هم بهم نداده الانم نزاشت بخورم
نامجون: دختره ی..... قیافشم منو عذاب میده دقیقا مثل اون خواهرش هست اوووف چقدر گشنم بود
ات: امدم جلو اینه تا موهام رو صاف کنم که یدفعه از هوش رفتم
نامجون: ات بیا میز رو جمع کن ات زود بیا من میرم شرکت
(پنج ساعت بعد )
نامجون: از سرکار برگشتم دیدم هنوز سفره پهن هست و ات نیومده جمعش کنه یهو فکر کردم فرار کرده رفتم طبقه بالا و در اتاقش رو باز کردم دیدم افتاده جلوی اینه
فورا بردمش بیمارستان
دکتر: اقای کیم چند ساعت هست ک بیهوشه از صبح تا الان
دکتر: چی چی شما الان اوردینش اینجا نبضش خیلی ضعیفه ممکنه طاقت نیاره و بمیره
نامجون: نه نمیشه
دکتر: نبضش خیلی ضعیفه بهش سرم وصل کنید اقای کیم خانم ات به دلیل گرسنگی اینجور فشارش افتاده اگر تا چند دقیقه دیگه نمیومدید ممکن بود از دستش بدیم
ات: چشام رو باز کردم دیدم نامجون بالا سرم هست اصلا حالم خوب نبود نمیدونم چی شده...... ☘️🍃
۲۱.۶k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.