🪐پارت 3🪐
🪐پارت 3🪐
ات: یه حسی بهم میگه نامجون میخواد چیزی بهم بگه اما نمیدنم چی هست اوووف
دلم برای مامان و باباوخواهرم تنگ شده اگه اون عوضی که خانوادم رو کشت گیر بیارم با دستای خودم میکشمش
نامجون: ات گیر داده به اینکه میخوای چیزی بهم بگی اما نمیدونم چطور باید اینو بهش بگم اصلا نمیدونم بگم یا نه شایدم بهتره نگم وقتی سوجین مرد گفت چیزی به ات نگم ولی نمتونم ببینم که ات اینقدر زجر بکشه ات هم مثل خواهرش هست ولی ولی من خیلی در حقش ظلم کردم
ات: امروزم گذشت اوووف موندم چیکار کنم بهتره بگیرم بخوابم
(صبح ☘️🤍)
نامجون: از خواب پاشدم رفت حموم و امدم ات هنوز خواب بود رفتم داخل اتاقش وقتی وارد شدم مثل یه فرشته رو تخت دراز کشیده بود مثل سوجین میخوابه همه ی کاراش مثل سوجین هست نمیدونم چم شد یهو فک کردم ات سوجین هست و اونو بوسیدم
ات؛ خوا بودم یهو از خواب پاشدم دیدم نامجون دارع منو میبوسه نمیتونستم کاری کنم با دستم هلش دادم و انداختمش کنار
نامجون: ات از خواب پاشد و منو انداخت کنار
ات: هی نامجون داری چیکار میکنی
نامجون: ببخشید ببخشید من اصلا اووووف فراموشش کن بعدم مگه نگفتم به من بگی اقای کیم
ات: مرتیکه منو بوسیده طلبکارم هست باشه اقای کیم الان میشه از اتاقم بری بیرون
نامجون: از اتاقش رفتم بیرون اما فکرش از سرم بیرون نمیره نمیدونم چم شده همش فک میکنم ات سوجین هست اخه چه مرگم شده
ات: از اتاقم رفت بیرون منم رفتم حموم و امدم یه لباس خوشکل پوشیدم و موهام رو هم بالا بستم و رفتم صبحونه اماده کنم
نامجون: داشت از پله ها میومد پایین خیلی خوشکل شده بود ادم محوش میشد زل زده بودم بهش ک یهو
ات: اهای اقای کیم چرا زل زدین به من با شما هستم صبحونه چی میخوایین
نامجون: هر چی که باشه میخورم
ات: باشه
نامجون: اووف انگار این احمقا زل زدم بهش معلوم نیست چه مرگم شده
ات: صبحونه رو خوردیم نامجون دیگه میخواست بره سرکار
نامجون: ات امروز اتاقم رو کامل مرتب کن
ات: باشه اقای کیم
رفتم اتاق نامجون رو مرتب کنم داشتم کشو لباس هاش رو مرتب میکردم که یهو دیدم یه نامه داخل کشو هست روش نوشته بود از طرف سوجین شکه شدم گفتم حتما مال خواهرم هست و خوندمش......
ات: یه حسی بهم میگه نامجون میخواد چیزی بهم بگه اما نمیدنم چی هست اوووف
دلم برای مامان و باباوخواهرم تنگ شده اگه اون عوضی که خانوادم رو کشت گیر بیارم با دستای خودم میکشمش
نامجون: ات گیر داده به اینکه میخوای چیزی بهم بگی اما نمیدونم چطور باید اینو بهش بگم اصلا نمیدونم بگم یا نه شایدم بهتره نگم وقتی سوجین مرد گفت چیزی به ات نگم ولی نمتونم ببینم که ات اینقدر زجر بکشه ات هم مثل خواهرش هست ولی ولی من خیلی در حقش ظلم کردم
ات: امروزم گذشت اوووف موندم چیکار کنم بهتره بگیرم بخوابم
(صبح ☘️🤍)
نامجون: از خواب پاشدم رفت حموم و امدم ات هنوز خواب بود رفتم داخل اتاقش وقتی وارد شدم مثل یه فرشته رو تخت دراز کشیده بود مثل سوجین میخوابه همه ی کاراش مثل سوجین هست نمیدونم چم شد یهو فک کردم ات سوجین هست و اونو بوسیدم
ات؛ خوا بودم یهو از خواب پاشدم دیدم نامجون دارع منو میبوسه نمیتونستم کاری کنم با دستم هلش دادم و انداختمش کنار
نامجون: ات از خواب پاشد و منو انداخت کنار
ات: هی نامجون داری چیکار میکنی
نامجون: ببخشید ببخشید من اصلا اووووف فراموشش کن بعدم مگه نگفتم به من بگی اقای کیم
ات: مرتیکه منو بوسیده طلبکارم هست باشه اقای کیم الان میشه از اتاقم بری بیرون
نامجون: از اتاقش رفتم بیرون اما فکرش از سرم بیرون نمیره نمیدونم چم شده همش فک میکنم ات سوجین هست اخه چه مرگم شده
ات: از اتاقم رفت بیرون منم رفتم حموم و امدم یه لباس خوشکل پوشیدم و موهام رو هم بالا بستم و رفتم صبحونه اماده کنم
نامجون: داشت از پله ها میومد پایین خیلی خوشکل شده بود ادم محوش میشد زل زده بودم بهش ک یهو
ات: اهای اقای کیم چرا زل زدین به من با شما هستم صبحونه چی میخوایین
نامجون: هر چی که باشه میخورم
ات: باشه
نامجون: اووف انگار این احمقا زل زدم بهش معلوم نیست چه مرگم شده
ات: صبحونه رو خوردیم نامجون دیگه میخواست بره سرکار
نامجون: ات امروز اتاقم رو کامل مرتب کن
ات: باشه اقای کیم
رفتم اتاق نامجون رو مرتب کنم داشتم کشو لباس هاش رو مرتب میکردم که یهو دیدم یه نامه داخل کشو هست روش نوشته بود از طرف سوجین شکه شدم گفتم حتما مال خواهرم هست و خوندمش......
۲۳.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.