🪐پارت2🪐

🪐پارت2🪐
ات: نامجون من چم شده
نامجون: غذا نخورده بودی غش کردی چرا غذا نخوردی
ات: خودت مجازاتم کرده بودی
نامجون: ارع اما امروز مجازاتت تموم شده بود باید یچی میخوردی
ات: من امروز امدم صبحونه بخورم اما تو نزاشتی
نامجون: یادم امد به صبح که ات امد بهم چیزی بگه اما اجازه ندادم اگه ات چیزیش میشد من خودمو نمیبخشیدم اما به سوجین قول دادم که از ات مراقبت کنم (سوجین خواهر ات هست که مرده)
ات: میشه الان بریم خونه
نامجون: باشه بیا بریم
ات: نمیدونم نامجون چش شده یه روز اینقدر منو عذاب میده که دیگه طاقت ندارم یه روز مهر و مبحتش ادمو شکه میکنه اما انگار یه اتفاقی افتاده که من خبر ندارم
نامجون: سوجین گفت که حقیقت رو به ات نگم اما نمیتونم باید این حقیقت رو بهش بگم اخه دیگه خودمم از این وضع خسته شدم..
ات؛ ببخشید نامجون چیزی هست که به من نمیگی
نامجون: درست حرف بزن من رئیست هستم بدون باید چطور حرف بزنی دفعه دیگه هم به من میگی اقای کیم
ات: چشم .. از این مرتیکه متنفرم نمیشه یه سوالم ازش پرسید
نامجون: بعدشم چیزی نیست ک بخوام بهت بگم
نمیدونم چرا اما یهو کنترلم رو از دست میدم نمیدونم دارم چی میگم.....