سه پارتی از جئونننن)))
سه پارتی از جئونننن)))
p¹:
بیست دقیقه به شروع کلاس مونده بود و تو همچنان با کیک کوچیکی که بین لب هات گرفته بودی تو راهرو بند کفش میبستی
معلم همیشه ده دقیقه زودتر میرفت تا حضور و غیاب کنه...و خب تو قطعا به حضور و غیاب نمیرسیدی
بعد از محکم بستن بند کفشت، کوله پشتیت رو از روی زمین برداشتی و با سرعت به سمت کلاس دوییدی
با کیف رفتن به داخل کلاس از ممنوعات بود پس باید راهتو به سمت کمد ها کج میکردی
فقط ده دقیقه دیگه وقت داشتی و قطعا تا الان غیبت خورده بودی
به کمدت رسیدی و با کلید در کمد رو باز کردی
کوله رو توی کمد گذاشتی و بعد از برداشتن کتاب های مسخرهِ فلسفه ،منطق و بطری ابِ گرم شدت در کمد رو بستی
دستی به موهات کشیدی و به اون طرف برگشتی که جیمین دوستِ صمیمیِ قلدرِ کلاستون بهت خیره شده بود
سرفه خشکی از طرفش شنیدی که باعث جلب توجهت شد: اهم...چیزه..این یه نامهس...برای تو!
صدای ضربان قلبت میتونست کل محوطه رو فتح کنه..بالاخره یه نامه از کراشِ دو سالهت گرفته بودی
با صورتی که از ذوق و خجالت قرمز شده بود نامه رو گرفتی و ادای احترام کردی
بعد از رفتن جیمین نامه رو باز کردی و شروع کردی به زمزمه کردنِ نامه: زود باش لی ا.ت!! من فقط چند دقیقه دیگه میتونم این معلمِ احمقو سرگرم کنم!!! بجنب بیا سر کلاس!!
تعجب و استرس شدیدی دور بدنت پیچید
این نامه از طرف کی بود؟ برای چی باید معلم رو سرگرم میکرد؟
با سوالات زیادی که توی ذهنت بود به سمت کلاس حرکت کردی
بعد از اینکه به درِ بسته کلاس رسیدی، چند تقه آروم زدی و وارد کلاس شدی: شرمنده آقای بونگ تکرار نمیشه
خط کش چوبیه آقای بونگ به سمت صندلیت اشاره کرد : بشین..لی ا.ت!
سر به زیر سمت صندلیت رفتی و آهسته نشستی
درس منطق به شدت مسخره بود..اینکه باید ثابت میکردی چرا خرگوش.. خرگوشه..یا چرا سگ ، گربه نیست به شدت تهوع آور بود.
با گوشه لبی که بالا اومده کتابِ سنگینه منطق رو روی میز گذاشتی و صفحه دویست و شونزده رو باز کردی
با کلی حرصی که دور سرت میچرخید صدای پیس پیس یکی رو از پشتت شنیدی
به طرفش برگشتی و با بیحوصلگی جواب دادی: بله؟
کسی که برای همه قلدری میکرد صدات کرده بود
با چشم های مرموز بهت خیره شده بود: حال کردی چیکار کردم؟؟ نه خدایی حال کردی؟ بهت گیر نداد اصلا برو کِیف کن! من از این کارا برای هر آدمی انجام نمیدم!!
میخواستی تشکر کنی که منت گذاشتنش بیشتر عصبیت کرد: مرسی که اینکار رو کردی ولی من نگفته بودم بهت! پس منت سر من نزار آقای جئون!!!
p¹:
بیست دقیقه به شروع کلاس مونده بود و تو همچنان با کیک کوچیکی که بین لب هات گرفته بودی تو راهرو بند کفش میبستی
معلم همیشه ده دقیقه زودتر میرفت تا حضور و غیاب کنه...و خب تو قطعا به حضور و غیاب نمیرسیدی
بعد از محکم بستن بند کفشت، کوله پشتیت رو از روی زمین برداشتی و با سرعت به سمت کلاس دوییدی
با کیف رفتن به داخل کلاس از ممنوعات بود پس باید راهتو به سمت کمد ها کج میکردی
فقط ده دقیقه دیگه وقت داشتی و قطعا تا الان غیبت خورده بودی
به کمدت رسیدی و با کلید در کمد رو باز کردی
کوله رو توی کمد گذاشتی و بعد از برداشتن کتاب های مسخرهِ فلسفه ،منطق و بطری ابِ گرم شدت در کمد رو بستی
دستی به موهات کشیدی و به اون طرف برگشتی که جیمین دوستِ صمیمیِ قلدرِ کلاستون بهت خیره شده بود
سرفه خشکی از طرفش شنیدی که باعث جلب توجهت شد: اهم...چیزه..این یه نامهس...برای تو!
صدای ضربان قلبت میتونست کل محوطه رو فتح کنه..بالاخره یه نامه از کراشِ دو سالهت گرفته بودی
با صورتی که از ذوق و خجالت قرمز شده بود نامه رو گرفتی و ادای احترام کردی
بعد از رفتن جیمین نامه رو باز کردی و شروع کردی به زمزمه کردنِ نامه: زود باش لی ا.ت!! من فقط چند دقیقه دیگه میتونم این معلمِ احمقو سرگرم کنم!!! بجنب بیا سر کلاس!!
تعجب و استرس شدیدی دور بدنت پیچید
این نامه از طرف کی بود؟ برای چی باید معلم رو سرگرم میکرد؟
با سوالات زیادی که توی ذهنت بود به سمت کلاس حرکت کردی
بعد از اینکه به درِ بسته کلاس رسیدی، چند تقه آروم زدی و وارد کلاس شدی: شرمنده آقای بونگ تکرار نمیشه
خط کش چوبیه آقای بونگ به سمت صندلیت اشاره کرد : بشین..لی ا.ت!
سر به زیر سمت صندلیت رفتی و آهسته نشستی
درس منطق به شدت مسخره بود..اینکه باید ثابت میکردی چرا خرگوش.. خرگوشه..یا چرا سگ ، گربه نیست به شدت تهوع آور بود.
با گوشه لبی که بالا اومده کتابِ سنگینه منطق رو روی میز گذاشتی و صفحه دویست و شونزده رو باز کردی
با کلی حرصی که دور سرت میچرخید صدای پیس پیس یکی رو از پشتت شنیدی
به طرفش برگشتی و با بیحوصلگی جواب دادی: بله؟
کسی که برای همه قلدری میکرد صدات کرده بود
با چشم های مرموز بهت خیره شده بود: حال کردی چیکار کردم؟؟ نه خدایی حال کردی؟ بهت گیر نداد اصلا برو کِیف کن! من از این کارا برای هر آدمی انجام نمیدم!!
میخواستی تشکر کنی که منت گذاشتنش بیشتر عصبیت کرد: مرسی که اینکار رو کردی ولی من نگفته بودم بهت! پس منت سر من نزار آقای جئون!!!
۳۲.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.