p³:
p³:
صدایی که میخواست از طرفت حرف بزنه توی گلوت گیر کرده بود
چند بار لب هات رو باز و بسته کردی ولی حرفی برای بیان کردن از گلوت بیرون نیومد!
بعد از چند ثانیه به سمتش برگشتی و صدات رو به گوشش رسوندی: نه ازت بدم میاد نه ناراحتم نه آزرده شدم و نه هیچ چیز دیگه ایی
ف...فقط..از اینکه باهام حرف بزنی ذوق میکنم..چ..چون خب..ازت خوشم اومده.. قضیه برای یکی دو هفته نیست..برای دو ساله! برای همین سعی میکنم دور بمونم!
به محض برگشتنت با چشم های مواجه شدی که خون ازشون میبارید
آب دهنت رو به سختی قورت دادی و زمزمه کردی: ج... جونگکوک شی..مشکلی پیش اومده؟؟
نفس روی صورتت میریخت..به سختی میتونستی نفس بکشی..ترسیده بودی..
دوباره پرسیدی: اتفاقی افتاده؟؟
پیشونیش بالا رفت و با سگرمه هایی در هم به پشت سرت..یعنی جیمین خیره شد: چشمم روشن! حالا تو ام رو به روم در میای؟؟ .
صدای ترسیدت دوباره از گلوت بیرون کشیده شد: چه اتفاقی افتاده جونگ کوک شی؟؟
مچ دستت توی دستِ تتو دارش گیر کرد و آروم به سمت نامعلومی با سرعت حرکت میکردین..
از شدت استرس نفس هات به شماره افتاده بود..
«آخ» کوچیکی از بین لب هات به خاطر فشاری که روی مچ دستت بود بیرون اومد: ج..جونگ کوک شی..میشه یکم آروم تر بگیری دستمو؟؟
نگاهش سمتت برگشت و تنها چیزی که میشد فهمید این بود که«اون الان بیشتر از هر موقعی عصبیه!»
تمام تلاشتو میکردی تا از لرزیدن چونهت جلوگیری کنی
بدون اینکه بفهمی به جایی که جونگ کوک میخواست رسیده بودین
زیر زمین!!
حالا تو پشتت به دیوار بود و اون کم کم سمتت میومد
صدای نفس هاش توی سالن میپیچید: که دوسش داری ها؟؟ نه بابا چه پر جرعت!
کمرت سردیِ دیوار رو لمس کرد و دست های جونگکوک دورت حصار شد: نفهمیدی دوست دارم؟؟ یا فهمیدی و خواستی اذیتم کنی!!؟؟؟
صدایی ازت شنیده نمیشد..ترسیده بودی!
سرت رو پایین انداختی..ترسیدنت به وضوح معلوم بود
با انگشتش چونهت رو گرفت و سرت رو بالا آورد: نمیخوام ازم بترسی شازده! فقط بهم نگاه کن..چشمام رو بخون! همین!
لب پایینت رو آروم گزیدی و از نگاه کردن به چشماش اجتناب کردی
یکمش موند پارت بعددد
صدایی که میخواست از طرفت حرف بزنه توی گلوت گیر کرده بود
چند بار لب هات رو باز و بسته کردی ولی حرفی برای بیان کردن از گلوت بیرون نیومد!
بعد از چند ثانیه به سمتش برگشتی و صدات رو به گوشش رسوندی: نه ازت بدم میاد نه ناراحتم نه آزرده شدم و نه هیچ چیز دیگه ایی
ف...فقط..از اینکه باهام حرف بزنی ذوق میکنم..چ..چون خب..ازت خوشم اومده.. قضیه برای یکی دو هفته نیست..برای دو ساله! برای همین سعی میکنم دور بمونم!
به محض برگشتنت با چشم های مواجه شدی که خون ازشون میبارید
آب دهنت رو به سختی قورت دادی و زمزمه کردی: ج... جونگکوک شی..مشکلی پیش اومده؟؟
نفس روی صورتت میریخت..به سختی میتونستی نفس بکشی..ترسیده بودی..
دوباره پرسیدی: اتفاقی افتاده؟؟
پیشونیش بالا رفت و با سگرمه هایی در هم به پشت سرت..یعنی جیمین خیره شد: چشمم روشن! حالا تو ام رو به روم در میای؟؟ .
صدای ترسیدت دوباره از گلوت بیرون کشیده شد: چه اتفاقی افتاده جونگ کوک شی؟؟
مچ دستت توی دستِ تتو دارش گیر کرد و آروم به سمت نامعلومی با سرعت حرکت میکردین..
از شدت استرس نفس هات به شماره افتاده بود..
«آخ» کوچیکی از بین لب هات به خاطر فشاری که روی مچ دستت بود بیرون اومد: ج..جونگ کوک شی..میشه یکم آروم تر بگیری دستمو؟؟
نگاهش سمتت برگشت و تنها چیزی که میشد فهمید این بود که«اون الان بیشتر از هر موقعی عصبیه!»
تمام تلاشتو میکردی تا از لرزیدن چونهت جلوگیری کنی
بدون اینکه بفهمی به جایی که جونگ کوک میخواست رسیده بودین
زیر زمین!!
حالا تو پشتت به دیوار بود و اون کم کم سمتت میومد
صدای نفس هاش توی سالن میپیچید: که دوسش داری ها؟؟ نه بابا چه پر جرعت!
کمرت سردیِ دیوار رو لمس کرد و دست های جونگکوک دورت حصار شد: نفهمیدی دوست دارم؟؟ یا فهمیدی و خواستی اذیتم کنی!!؟؟؟
صدایی ازت شنیده نمیشد..ترسیده بودی!
سرت رو پایین انداختی..ترسیدنت به وضوح معلوم بود
با انگشتش چونهت رو گرفت و سرت رو بالا آورد: نمیخوام ازم بترسی شازده! فقط بهم نگاه کن..چشمام رو بخون! همین!
لب پایینت رو آروم گزیدی و از نگاه کردن به چشماش اجتناب کردی
یکمش موند پارت بعددد
۳۰.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.