ویو ته
ویو ته
خب ( بچه هاا روشنتون کنم؟
داستان اینه که جیان ب عنوان خواهر تهکوک معرفی شده دیگه
ولی امشب مراسم برا تولد جیا نیس
تهکوک این همه مدت از جیان نگهداری کردنو میکردن ولی امشب در اصل میخوان جیانو وارد ماحرایی کنن که واقعا جیا تو کابوسم نمیبینهه و این تولد اصلا برا خوش حالی جیا نیس بلکه برای عزابشه)
رفتم جلو در
خب میخوام ببینم جیا چقدر میتونه تو تنهایی مراقب خودش باشههه
خب داستان اینه که چند نفر از افرادمو اماده کردم تا جرعت این دختر بچه رو ببینم
ب گوشیه کوک پیامک فرستادم که امادس
ویو جیا
کوک: جیا
جیا: هوم
کوک: برو دنبال تهیونگ
جیا: کجاس
کوک: فک کنم رف کلبهه
جیا: اوکیی
رفتم تو حیاط خیلی سردد بود واییی
و تاریک
ب سمت کلبه که برقش روشن بود رفتم
درو باز کردم
جیا: تهیونگگ
زیر پام احساس خیسی کردمم
ابه؟
یا
نفتههه
ی دفعه کل اطردف کلبه ب اتیش درومددد
جیا: جئغغغغغغغ کمککککککک لطفااا یکی کمکم کنهه
اتیش اطراف کله بود و داش تک تک چوب و اجرارو میسوزوندد اتیش با شیشه بخورد کرد داغیش باعث شد شیشه بترکه
جیا: جیغغغغعغ تروخدا یکی کمکم کنهههههه
خب الان چی ؟
وقت گریهس؟
ارع ارع کم اوردم دیگه زنده بودنم مجزسسسس
عین ابر بارون گریه میکرد همونجا از ترس پام شل شدو افتادم گریه میکردمم
خب ( بچه هاا روشنتون کنم؟
داستان اینه که جیان ب عنوان خواهر تهکوک معرفی شده دیگه
ولی امشب مراسم برا تولد جیا نیس
تهکوک این همه مدت از جیان نگهداری کردنو میکردن ولی امشب در اصل میخوان جیانو وارد ماحرایی کنن که واقعا جیا تو کابوسم نمیبینهه و این تولد اصلا برا خوش حالی جیا نیس بلکه برای عزابشه)
رفتم جلو در
خب میخوام ببینم جیا چقدر میتونه تو تنهایی مراقب خودش باشههه
خب داستان اینه که چند نفر از افرادمو اماده کردم تا جرعت این دختر بچه رو ببینم
ب گوشیه کوک پیامک فرستادم که امادس
ویو جیا
کوک: جیا
جیا: هوم
کوک: برو دنبال تهیونگ
جیا: کجاس
کوک: فک کنم رف کلبهه
جیا: اوکیی
رفتم تو حیاط خیلی سردد بود واییی
و تاریک
ب سمت کلبه که برقش روشن بود رفتم
درو باز کردم
جیا: تهیونگگ
زیر پام احساس خیسی کردمم
ابه؟
یا
نفتههه
ی دفعه کل اطردف کلبه ب اتیش درومددد
جیا: جئغغغغغغغ کمککککککک لطفااا یکی کمکم کنهه
اتیش اطراف کله بود و داش تک تک چوب و اجرارو میسوزوندد اتیش با شیشه بخورد کرد داغیش باعث شد شیشه بترکه
جیا: جیغغغغعغ تروخدا یکی کمکم کنهههههه
خب الان چی ؟
وقت گریهس؟
ارع ارع کم اوردم دیگه زنده بودنم مجزسسسس
عین ابر بارون گریه میکرد همونجا از ترس پام شل شدو افتادم گریه میکردمم
۹.۰k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.