☆♡پارت: ۱۵♡☆
☆♡پارت: ۱۵♡☆
*شاید اون حس پوچ بودنت بخاطر کمبود محبت و تنهاییه که سال ها داشتی؟ و شاید اون چیزی که می سوزونتت حس دلتنگیه که به خانوادت داری؟
سویونگ: اره... شاید..
*اما می تونی کم کم دلتو با دوستایی که داری و پیدا می کنی و کسایی که دوست دارن و خواهند داشت پر کنی.
سویونگ: نمی دونم، نمی دونم که می تونم یا نه...
*البته که می تونی.
سویونگ: باشه... سعی می کنم.
*هنوزم حرف زدن با دیگران برات سخته؟
سویونگ: اره... اما الان دیگه کمتر سخته برام. انگار داشتم به تنهایی عادت می کردم.
*خوبه پس... این یعنی داری پیشرفت می کنی.
سویونگ: واقعا؟
*اره... راستی قرصاتو به موقع می خوری دیگه؟
سویونگ: اره به موقع می خورم.
*خب خوبه... انگار وقت قرار ملاقاتمونم داره تموم میشه. منتظر هفته بعد هستم هفته بعد برام تعریف می کنی چطوری با دوستای جدیدت اشنا شدیو چه کارایی کردین.
سویونگ: باشه... فعلا آنیونگ.
*آنویونگ.
سویونگ بلند شد و از اتاق خارج شد و با اسانسور به پایین رفت و از مطب خارج شد و سوار ماشین شد. بعد از چند دقیقه به خونه رسیدن. سویونگ از ماشین پیاده شد و رفت داخل خونه.
سویونگ: خانم کانگ.
خانم کانگ: بله خانم؟
سویونگ: اتاقارو حاضر کردی؟
خانم کانگ: اره خانم حاضر کردم.
سویونگ: ممنون می تونی بری... اها راستی برای شام ی غذای خوشمزه و مخصوص درست کن.
خانم کانگ: چشم خانم.
سویونگ از پله ها بالا رفت و رفت تو ی اتاقش و لباس های بیرونش رو با لباس های خونگیش عوض کرد و رفت نشست روی تختش حوصله اش سر رفت پس رفت ادامه سریالشو ببینه. لبتاب رو برداشت و فیلم رو پلی کرد.
(سه ساعت بعد)
این قسمت که تموم شد قسمت اخر سریال بود. لبتاب رو خاموش کرد و گذاشت کنار و یکم رو تختش دراز کشید. بعد چند دقیقه باز حوصله اش سر رفت و بلند شد تا کمی درس بخونه چون فردا امتحان داشتن.(کلا بچه نمی تونه دو دقیقه بی کار بمونه)
یک ساعت بعد...
گوشی سویونگ زنگ خورد اوهانی بود.
سویونگ: الو
اوهانی: الو داریم میایم منتظر باش.
سویونگ: باشه پس زود بیاین منتظرم.
قط کرد...
امید وارم که از این پارت خوشتون اومده باشه💜🌹
تصمیم گرفتم دیگه تا پایان فصل یک شرط نزارم و هر وقت وقت کردم پارت بزارم ولی لطفا لایک کنید چون اگه لایک ها کم باشه فیکو ادامه نمی دم. راستی اگه می خواین از پارت بعد سریع خبر دار بشین ی کامنت بزارین💜
ممنون از همایت هاتون💜🌹
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
*شاید اون حس پوچ بودنت بخاطر کمبود محبت و تنهاییه که سال ها داشتی؟ و شاید اون چیزی که می سوزونتت حس دلتنگیه که به خانوادت داری؟
سویونگ: اره... شاید..
*اما می تونی کم کم دلتو با دوستایی که داری و پیدا می کنی و کسایی که دوست دارن و خواهند داشت پر کنی.
سویونگ: نمی دونم، نمی دونم که می تونم یا نه...
*البته که می تونی.
سویونگ: باشه... سعی می کنم.
*هنوزم حرف زدن با دیگران برات سخته؟
سویونگ: اره... اما الان دیگه کمتر سخته برام. انگار داشتم به تنهایی عادت می کردم.
*خوبه پس... این یعنی داری پیشرفت می کنی.
سویونگ: واقعا؟
*اره... راستی قرصاتو به موقع می خوری دیگه؟
سویونگ: اره به موقع می خورم.
*خب خوبه... انگار وقت قرار ملاقاتمونم داره تموم میشه. منتظر هفته بعد هستم هفته بعد برام تعریف می کنی چطوری با دوستای جدیدت اشنا شدیو چه کارایی کردین.
سویونگ: باشه... فعلا آنیونگ.
*آنویونگ.
سویونگ بلند شد و از اتاق خارج شد و با اسانسور به پایین رفت و از مطب خارج شد و سوار ماشین شد. بعد از چند دقیقه به خونه رسیدن. سویونگ از ماشین پیاده شد و رفت داخل خونه.
سویونگ: خانم کانگ.
خانم کانگ: بله خانم؟
سویونگ: اتاقارو حاضر کردی؟
خانم کانگ: اره خانم حاضر کردم.
سویونگ: ممنون می تونی بری... اها راستی برای شام ی غذای خوشمزه و مخصوص درست کن.
خانم کانگ: چشم خانم.
سویونگ از پله ها بالا رفت و رفت تو ی اتاقش و لباس های بیرونش رو با لباس های خونگیش عوض کرد و رفت نشست روی تختش حوصله اش سر رفت پس رفت ادامه سریالشو ببینه. لبتاب رو برداشت و فیلم رو پلی کرد.
(سه ساعت بعد)
این قسمت که تموم شد قسمت اخر سریال بود. لبتاب رو خاموش کرد و گذاشت کنار و یکم رو تختش دراز کشید. بعد چند دقیقه باز حوصله اش سر رفت و بلند شد تا کمی درس بخونه چون فردا امتحان داشتن.(کلا بچه نمی تونه دو دقیقه بی کار بمونه)
یک ساعت بعد...
گوشی سویونگ زنگ خورد اوهانی بود.
سویونگ: الو
اوهانی: الو داریم میایم منتظر باش.
سویونگ: باشه پس زود بیاین منتظرم.
قط کرد...
امید وارم که از این پارت خوشتون اومده باشه💜🌹
تصمیم گرفتم دیگه تا پایان فصل یک شرط نزارم و هر وقت وقت کردم پارت بزارم ولی لطفا لایک کنید چون اگه لایک ها کم باشه فیکو ادامه نمی دم. راستی اگه می خواین از پارت بعد سریع خبر دار بشین ی کامنت بزارین💜
ممنون از همایت هاتون💜🌹
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
۲۸.۳k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.