bipolar “ دو قطبی “ P6
#دو_قطبی P۶
فلیکس _ هیونجین + هان @ لینو #
سرش گیج میرفت واقعا تموم مدت هیونجین خانوادشو ازش گرفته بود ؟ نمیخواست باور کنه
+ فلیکس وایستا اشتباه میکنی !
_ اشتباه میکنم ؟ خودم قیافت دیدم در این صورت اصلا چرا باید تو خونه من باشی ؟
+ احمق من نجاتت دادم !
تعجب کرد… فقط داشت ارزو میکرد کار هیونجین نباشه
_ ب..بهم ثابت کن
+ فلیکس یادته من یک برادر دوقلو داشتم ؟
_ همون که تو دبیرستان بهم اعتراف کرد ؟
+ اره همون… اون روانی بعد اینکه ردش کردی چندین برابر زد به سرش و شروع کرد به اذیت کردنت خودتم میدونی یک شب دیدم داره از خونه بیرون میره و به سمت خونه تو میره منم دنبالش کردم ولی وقتی رسیدم اون خانواده تورو کشته بود و داشت به سمت تو میومد منم بهش حمله کردم و فرار کرد توهم همون لحظه به هوش اومدی و سریع از اونجا رفتم بعد اون ماجرا هیچ وقت برادرم رو ندیدم…
_ اره یک چیزایی یادمه که یکی دیگه هم از خونه رفت… وا..واقعا کار تو نبود نه ؟
با چشم های اشکی اینو گفت خیلی خوشحال بود که دیگه لازم نیست به دوستاش شک کنه
به سمت هیونجین رفت و توی بقلش گرفت و لب هاشو بوسید
+ خیلی وقته بوسم نکرده بودی بیبی اوه راستی در مورد اون ناشناس فکر کنم.. نه مطمئنم اون برادرمه یا از دوستای اونه
_ چرا…چرا دست از سرمون برنمیداره ؟ اولش که با اون زنگ مزخرفش کلی باعث شک های الکیم شد حالا هم این
+ زنگ ؟
_ اره بهم گفت قاتل شماها…
باز شدن در
@ هی فلیکس به هوش اومدییی
# وای خداروشکر نگرانت بودیم
همونطور که بقل هم بودن فلیکس چشمش به گوشی هیونجین افتاد
پیام جدید :
* هی یادته دیگه ؟ اگه قتل گردن نگیری چی میشه ؟
پیام جدید :
* جواب برادرت نمیدی هیون ؟ باید ببینمت البته تو جنگل همو دیدیم شناختی دیگه ؟
رنگش پرید… چرا به خاطر اون اینقدر به هیونجین اسیب میزد ؟ یعنی هیونجین تموم مدت اینقدر تو فشار بود و نمیدونست ؟
باید هرجور شده پیام هاشو بعدا بخونه چرا باید فردا هیونجین رو ببینه ؟
_ هیونجین… میشه صحبت کنیم ؟
فلیکس _ هیونجین + هان @ لینو #
سرش گیج میرفت واقعا تموم مدت هیونجین خانوادشو ازش گرفته بود ؟ نمیخواست باور کنه
+ فلیکس وایستا اشتباه میکنی !
_ اشتباه میکنم ؟ خودم قیافت دیدم در این صورت اصلا چرا باید تو خونه من باشی ؟
+ احمق من نجاتت دادم !
تعجب کرد… فقط داشت ارزو میکرد کار هیونجین نباشه
_ ب..بهم ثابت کن
+ فلیکس یادته من یک برادر دوقلو داشتم ؟
_ همون که تو دبیرستان بهم اعتراف کرد ؟
+ اره همون… اون روانی بعد اینکه ردش کردی چندین برابر زد به سرش و شروع کرد به اذیت کردنت خودتم میدونی یک شب دیدم داره از خونه بیرون میره و به سمت خونه تو میره منم دنبالش کردم ولی وقتی رسیدم اون خانواده تورو کشته بود و داشت به سمت تو میومد منم بهش حمله کردم و فرار کرد توهم همون لحظه به هوش اومدی و سریع از اونجا رفتم بعد اون ماجرا هیچ وقت برادرم رو ندیدم…
_ اره یک چیزایی یادمه که یکی دیگه هم از خونه رفت… وا..واقعا کار تو نبود نه ؟
با چشم های اشکی اینو گفت خیلی خوشحال بود که دیگه لازم نیست به دوستاش شک کنه
به سمت هیونجین رفت و توی بقلش گرفت و لب هاشو بوسید
+ خیلی وقته بوسم نکرده بودی بیبی اوه راستی در مورد اون ناشناس فکر کنم.. نه مطمئنم اون برادرمه یا از دوستای اونه
_ چرا…چرا دست از سرمون برنمیداره ؟ اولش که با اون زنگ مزخرفش کلی باعث شک های الکیم شد حالا هم این
+ زنگ ؟
_ اره بهم گفت قاتل شماها…
باز شدن در
@ هی فلیکس به هوش اومدییی
# وای خداروشکر نگرانت بودیم
همونطور که بقل هم بودن فلیکس چشمش به گوشی هیونجین افتاد
پیام جدید :
* هی یادته دیگه ؟ اگه قتل گردن نگیری چی میشه ؟
پیام جدید :
* جواب برادرت نمیدی هیون ؟ باید ببینمت البته تو جنگل همو دیدیم شناختی دیگه ؟
رنگش پرید… چرا به خاطر اون اینقدر به هیونجین اسیب میزد ؟ یعنی هیونجین تموم مدت اینقدر تو فشار بود و نمیدونست ؟
باید هرجور شده پیام هاشو بعدا بخونه چرا باید فردا هیونجین رو ببینه ؟
_ هیونجین… میشه صحبت کنیم ؟
۲.۸k
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.