طبقه ی دوم ؛ کلاس دهم انسانی ؛ نیمکت سومِ ردیف وسط ؛ درست
طبقه ی دوم ؛ کلاس دهم انسانی ؛ نیمکت سومِ ردیف وسط ؛ درست سمت راست!
چشای پف کرده م و میمالم و صدای گرفته م و میدم بیرون :
+جیگر میخواد تو نگات زل زدن ؛ هل میشم وقتی نگات میوفته به من!
میخنده و لبخندش قشنگی صبم و تکمیل میکنه
+علیک سلام ؛ با اون نگاه صد ریشتری؛ دل و در جا میبری!
کلاه سوییشرتم و میکشم رو سرم و ولو میشم رو میز!
کلاس که شلوغ تر میشه خواب از سرم میپره و با ماژیکم سمت تخته پرواز میکنم!
+زندگی درد قشنگیست که جریان دارد...
دبیر زبانِ پر انرژیمون بعد از باز کردن پنجره ها و مجبور کردن ما که لباس گرمامون و در بیاریم شعرم و نگاه میکنه و وقتی خوشش میاد با گوشیش ازش عکس میگیره!
زنگ تفریح حوصلم که سر میره کتاب تاریخ فاطمه رو بر میدارم و تهش شروع میکنم چرت و پرت نوشتن و نشوندن متن آهنگ گلزار ته کتابش!
وقتی برمیگرده و با کتاب تاریخ گلکاری شدش مواجه میشه ری اکشنش و دوس دارم که با عصبانیت که خنده قاطیشه نگام میکنه و میگه :
+مثلا من میخام این کتابارو واسه کنکور بخونممممم!...
بعد از تاریخ نوبت ادبیاتاشون میشه!
این بار ذوق هنریم تو نوشتن گل میکنه و شروع میکنم به نوشتن تاریخ ادبیاتِ طنز!
شجره نامه هاشون و با جزئیات به رشته تحریر در میارم!
از سلسله ی خرخونیان شروع میکنم که جدشون میرسه به زینب و دورهی اوجشون مربوط به فاطمه و دوره ی فروپاشی شون مربوط به من میشه بعدشم میرسیم به سلسله ی رد دادگان که موسسش فاطمه تقواست اما هممون به یه نحوی توش حکومت میکنیم!
اون قد تو جزئیات دقیق میشم که حتی سردیس فاطمه رو هم تو موزه ی لووِر پاریس میکشم و از خودم یه تندیس که شبیه دسته گله به جا میزارم!
زنگ دفاعی مون آخرین کلاسه و هیچ کی حتی زینب که موسس خرخونیانه حال نداره گوش کنه!
معلممونم که سطح علمیش به شدت بالاست داره با دقت درس میده!
منم شروع میکنم به کشیدن این نقاشیای چرت و مسخره واسه مبینا!
هر بار که به این نقاشیا خیره میشم تموم خاطره هام ردیف میشه جلو چشمم!
از سال دهم متنفرم اما حاضرم خیلی چیزارو بدم و زمان برگرده و یکی از این لحظه هارو دوباره تجربه کنم!
{🤍 @.fatemeh.banoo. }
پ.ن : کرونا جانِ لعنتی!
میدونی چیکار کردی!؟
تو بدترین موقع اومدی سراغمون!
درست وقتی قرار بود سال آخر و با کلی حس خوب و قشنگ سپری کنیم!
درست وقتی لازم دارم رفیقام کنارم باشن و وسط این همه استرس کنکور بهم امید بدن و با هم دیوونگی کنیم!
درست وقتی دلم میخاد محکم بغلشون کنم و بگم چقد روزای قشنگی و واسم ساختن اومدی و باعث شدی بشینم زل بزنم به عکساشون و از شدت دلتنگی بغضم بگیره!
#کیانا_نوشت
اول اسفند ماه 1399(:
حرفاتون و میشنوم👇🏻🙂
https://harfeto.timefriend.net/16145428386420
چشای پف کرده م و میمالم و صدای گرفته م و میدم بیرون :
+جیگر میخواد تو نگات زل زدن ؛ هل میشم وقتی نگات میوفته به من!
میخنده و لبخندش قشنگی صبم و تکمیل میکنه
+علیک سلام ؛ با اون نگاه صد ریشتری؛ دل و در جا میبری!
کلاه سوییشرتم و میکشم رو سرم و ولو میشم رو میز!
کلاس که شلوغ تر میشه خواب از سرم میپره و با ماژیکم سمت تخته پرواز میکنم!
+زندگی درد قشنگیست که جریان دارد...
دبیر زبانِ پر انرژیمون بعد از باز کردن پنجره ها و مجبور کردن ما که لباس گرمامون و در بیاریم شعرم و نگاه میکنه و وقتی خوشش میاد با گوشیش ازش عکس میگیره!
زنگ تفریح حوصلم که سر میره کتاب تاریخ فاطمه رو بر میدارم و تهش شروع میکنم چرت و پرت نوشتن و نشوندن متن آهنگ گلزار ته کتابش!
وقتی برمیگرده و با کتاب تاریخ گلکاری شدش مواجه میشه ری اکشنش و دوس دارم که با عصبانیت که خنده قاطیشه نگام میکنه و میگه :
+مثلا من میخام این کتابارو واسه کنکور بخونممممم!...
بعد از تاریخ نوبت ادبیاتاشون میشه!
این بار ذوق هنریم تو نوشتن گل میکنه و شروع میکنم به نوشتن تاریخ ادبیاتِ طنز!
شجره نامه هاشون و با جزئیات به رشته تحریر در میارم!
از سلسله ی خرخونیان شروع میکنم که جدشون میرسه به زینب و دورهی اوجشون مربوط به فاطمه و دوره ی فروپاشی شون مربوط به من میشه بعدشم میرسیم به سلسله ی رد دادگان که موسسش فاطمه تقواست اما هممون به یه نحوی توش حکومت میکنیم!
اون قد تو جزئیات دقیق میشم که حتی سردیس فاطمه رو هم تو موزه ی لووِر پاریس میکشم و از خودم یه تندیس که شبیه دسته گله به جا میزارم!
زنگ دفاعی مون آخرین کلاسه و هیچ کی حتی زینب که موسس خرخونیانه حال نداره گوش کنه!
معلممونم که سطح علمیش به شدت بالاست داره با دقت درس میده!
منم شروع میکنم به کشیدن این نقاشیای چرت و مسخره واسه مبینا!
هر بار که به این نقاشیا خیره میشم تموم خاطره هام ردیف میشه جلو چشمم!
از سال دهم متنفرم اما حاضرم خیلی چیزارو بدم و زمان برگرده و یکی از این لحظه هارو دوباره تجربه کنم!
{🤍 @.fatemeh.banoo. }
پ.ن : کرونا جانِ لعنتی!
میدونی چیکار کردی!؟
تو بدترین موقع اومدی سراغمون!
درست وقتی قرار بود سال آخر و با کلی حس خوب و قشنگ سپری کنیم!
درست وقتی لازم دارم رفیقام کنارم باشن و وسط این همه استرس کنکور بهم امید بدن و با هم دیوونگی کنیم!
درست وقتی دلم میخاد محکم بغلشون کنم و بگم چقد روزای قشنگی و واسم ساختن اومدی و باعث شدی بشینم زل بزنم به عکساشون و از شدت دلتنگی بغضم بگیره!
#کیانا_نوشت
اول اسفند ماه 1399(:
حرفاتون و میشنوم👇🏻🙂
https://harfeto.timefriend.net/16145428386420
۳۲.۳k
۰۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.