رمان عشق جاویدان

رمان :عشق جاویدان
پارت: یک
راوی:
محو اون چشمای اقیانوسی شده بود و نمیتونست حرکت کنه سعی میکرد دستش رو تکون بده و ماشه رو بکشه اما نمیتونست ، با خودش کلنجار می‌رفت « هی دازای تو چت شده؟ سریع ماشه رو بکش ، اونم مثل بقیس ، باید این ماموریت رو تمومش کنی » بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن ماشه رو کشید و بنگ (صدای اسلحه)...
ویو دازای
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم . به ساعت نگاه کردم ، ساعت شش بود . اَهه بازم یه روز دیگه رو باید بگذرونم .
از روی تخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم. بعد از شستن دست و صورتم اومدم و بیرون و لباس هام رو عوض کردم و بدون خوردن صبحانه از خونه زدم بیرون . توی خیابون قدم میزدم و به مردم نگاه میکردم . بعضی ها تنها و بعضی ها با خانواده و یا دوستانشون بودن، همه چقدر شادن.
با صدای گوشیم به خودم اومدم ، موری سان زنگ زده بود ، حتما باز یک ماموریت جدید برام داشت. تماس رو جواب دادم
دازای: سلام موری سان چیشده؟
موری سان: سلام دازای بیا به سازمان یک ماموریت مهم برات دارم
دازای : هایی (چشم) الان میام
تماس رو قطع کردم و به سمت سازمان راه افتادم . وقتی رسیدم رفتم سمت اتاق موری سان ، در زدم و وقتی اجازه داد وارد شدم
دازای : سلام موری سان چیکار داشتین که گفتین سریع بیام ؟
موری سان : سلام دازای ، همون‌طور که گفتم یک ماموریت مهم داری .
و بعد موری سان یک پرونده بهم داد . بازش کردم و یک نگاهی بهش انداختم
دازای : این کیه؟
موری سان: اسمش ناکاهارا چویاست 17سالشه و پدر و مادر نداره و تنها زندگی می‌کنه ، اون اتفاقی اسناد مهم و محرمانه ای رو از سازمان دزدید و حالا چون از اطلاعات اون اسناد با خبره باید از بین بره
دازای : ولی اون که یک فرد عادیه
موری سان : درسته، اما اگه بخواد اون اسناد رو فاش کنه یا به پلیس تحویل بده برای سازمان دردسر ساز میشه پس باید قبل از اینکه این اتفاق بیافته بکشیش
دازای : های (چشم) ، با اجازه
از اتاق موری سان اومدم بیرون و به سمت خونه حرکت کردم
دیدگاه ها (۴)

رمان:عشق جاودانپارت دوم :ویو دازای : از دفتر موری سان اومدم ...

رمان:عشق جاودان پارت:سه ویو چویا اه پنچره بازه چرا اخه بیخی...

Part ۱ "سوکوکو"

part 2" سوکوکو"

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط