رمانعشق جاودان
رمان:عشق جاودان
پارت:سه
ویو چویا
اه پنچره بازه چرا اخه بیخیال مهم نیست حتما باد زده باز شده بی تفاوت بهش دوباره به خواب رفتم
با نور افتاب بیدار شدم و کارای مربوطه رو انجام دادم و به سمت مدرسه راه افتادم
ویو دازای
امشب میخاستم برم و چویا رو بکشم و اسناد رو بگیرم ولی چطور دلم بزاره اونو بکشم
چشمانی به رنگ اقیانوس
موهایی به رنگ پاییز
چهره واقعا زیبایی داره دیشب فهمیدم که اون دلش برای خانوادش تنگ شده هع
با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم موری سان بود جواب دادم
موری سان: دازای امشب باید مدارک رو بگیری
دازای: باشه
و وقتی میخاست حرف بزنه قطع کردم
امشب تمومش میکنم
یه چیزی فهمیدم حیاط خونش ویوی دریا داره درست مثل چشماش
ویو چویا
مدرسه تموم شد و رفتم خونه و باز خوابیدم
شب شده بود به پنچره نگاه کردم ترکیب ماه و دریا واقعا زیباست تصمیم گرفتم برم روی حیاط و به دریا نگاه کنم
ویو دازای
همه کارا رو انجام دادم و به سمت خونهی چویا راه افتادم
روی حیاط بود به سمتش رفتم و بهش نگاه کردم انقدر غرق نگاه کردن به دریا بود متوجه حضور من نشد
گفتم
دازای: اسناد کجان چویا ناکاهارا
بهم نگاه کرد رفتم توی بحر چشماش
چویا : توکی هستی تو خونه ی من چکار میکنی
دازای: عادت ندارم یه حرفو دوبار تکرار کنم اسناد کجان یا اسناد یا جونت کدوم
چویا: .....
اسلحه مو در اوردم و به سمتش گرفتم که گفت
چویا: منو بکش لطفا من خودم جرعت این کارو ندارم
دازای:.....
پارت:سه
ویو چویا
اه پنچره بازه چرا اخه بیخیال مهم نیست حتما باد زده باز شده بی تفاوت بهش دوباره به خواب رفتم
با نور افتاب بیدار شدم و کارای مربوطه رو انجام دادم و به سمت مدرسه راه افتادم
ویو دازای
امشب میخاستم برم و چویا رو بکشم و اسناد رو بگیرم ولی چطور دلم بزاره اونو بکشم
چشمانی به رنگ اقیانوس
موهایی به رنگ پاییز
چهره واقعا زیبایی داره دیشب فهمیدم که اون دلش برای خانوادش تنگ شده هع
با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم موری سان بود جواب دادم
موری سان: دازای امشب باید مدارک رو بگیری
دازای: باشه
و وقتی میخاست حرف بزنه قطع کردم
امشب تمومش میکنم
یه چیزی فهمیدم حیاط خونش ویوی دریا داره درست مثل چشماش
ویو چویا
مدرسه تموم شد و رفتم خونه و باز خوابیدم
شب شده بود به پنچره نگاه کردم ترکیب ماه و دریا واقعا زیباست تصمیم گرفتم برم روی حیاط و به دریا نگاه کنم
ویو دازای
همه کارا رو انجام دادم و به سمت خونهی چویا راه افتادم
روی حیاط بود به سمتش رفتم و بهش نگاه کردم انقدر غرق نگاه کردن به دریا بود متوجه حضور من نشد
گفتم
دازای: اسناد کجان چویا ناکاهارا
بهم نگاه کرد رفتم توی بحر چشماش
چویا : توکی هستی تو خونه ی من چکار میکنی
دازای: عادت ندارم یه حرفو دوبار تکرار کنم اسناد کجان یا اسناد یا جونت کدوم
چویا: .....
اسلحه مو در اوردم و به سمتش گرفتم که گفت
چویا: منو بکش لطفا من خودم جرعت این کارو ندارم
دازای:.....
- ۳.۸k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط