فیک:♡✧When he was your aunt's son and...♡✧
فیک:♡✧When he was your aunt's son and...♡✧
part 1 (>_<)
____________________
ترجمه :وقتی پسر خالت بود و...
(یادم رفت بگم جیمین : هات ،کیوت, خوشگل )
ویو ا.ت
تازه از خواب بیدار شدم هنوز ویندوز نداشتم که یهو یادم افتاد از آمریکا قرار بریم از یه طرف خوشحال بودم که میریم به کشور خودمون کره جنوبی 🥹 از یه طرف هم ناراحت که قرار پسر خالم ها رو ببینم هعی زندگی چه میشه کرد پاشدم دست صورت مو شستم رفتم لباس پوشیدم چمدون آماده بودرفتم سمت میز آرایش تا میخواستم شروع کنم مامانم دم در وایساده بود نگاهم میکرد
م.ت(مامان ا.ت اینجوری مینویسم باشم هم اینجوری ب.ت):کره خر من دوساعته وایسادم خونم رفته آرایش میکنه
بعد غرغر های مامانم یه آریش کوچیک و ساده کردم
ا.ت:مامان چرا اینجوری میکنی حاضر شدم
م.ت:من سال ها هست که اینجام دختر پاشو دیر شد
ا.ت:ولی مامان ساعت ۷ما باید ۹:۳۰ اونجا باشیم
م.ت:تا اون موقع ما دیر میکنیم
م.ت رفت من اینجوری بودم که واد فاخ😐😑🤌
بابام آمد پایان سوار ماشین شدیم و رفتیم :)
آدمین =یونا
part 1 (>_<)
____________________
ترجمه :وقتی پسر خالت بود و...
(یادم رفت بگم جیمین : هات ،کیوت, خوشگل )
ویو ا.ت
تازه از خواب بیدار شدم هنوز ویندوز نداشتم که یهو یادم افتاد از آمریکا قرار بریم از یه طرف خوشحال بودم که میریم به کشور خودمون کره جنوبی 🥹 از یه طرف هم ناراحت که قرار پسر خالم ها رو ببینم هعی زندگی چه میشه کرد پاشدم دست صورت مو شستم رفتم لباس پوشیدم چمدون آماده بودرفتم سمت میز آرایش تا میخواستم شروع کنم مامانم دم در وایساده بود نگاهم میکرد
م.ت(مامان ا.ت اینجوری مینویسم باشم هم اینجوری ب.ت):کره خر من دوساعته وایسادم خونم رفته آرایش میکنه
بعد غرغر های مامانم یه آریش کوچیک و ساده کردم
ا.ت:مامان چرا اینجوری میکنی حاضر شدم
م.ت:من سال ها هست که اینجام دختر پاشو دیر شد
ا.ت:ولی مامان ساعت ۷ما باید ۹:۳۰ اونجا باشیم
م.ت:تا اون موقع ما دیر میکنیم
م.ت رفت من اینجوری بودم که واد فاخ😐😑🤌
بابام آمد پایان سوار ماشین شدیم و رفتیم :)
آدمین =یونا
۲.۲k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.