عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part137

چشم‌هام رو بسته بودم و داشتم به هر چی که توی ذهنم می‌اومد فکر می‌کردم؛ در باز شد چشم‌هام رو باز کردم، نور از بیرون می‌اومد داخل خونه و اون فردی که اومده بود داخل، مثل سایه در چهارچوب در وایستاده بود.
کفش‌هاش رو در آورد، خواست کلید لامپ رو بزنه که غریدم:
- روشن نکن!
بی‌خیال شد کیفش رو انداخت روی مبل، خودش رفت داخل اتاق؛ نفسم رو دادم بیرون...

«آنا»

در اتاق بستم تیکه دادم به در، دستم رو گذاشتم روی دهنم و هق زدم؛ چطور این‌قدر زود قضاوت می‌کنه؟! چرا به حرف‌هام گوش نکرد؟ چرا وقتی دعوا تموم شد، بردنش توی بخش، ندید چطور سیلی زدم توی صورت رضا! چطور بهش بگم این خواسته شهرزاد بوده که فردا به رضا و فرحان زنگ بزنه ببینه کی میره برای کمکش که همه چی فردا تموم شه....
یکم آروم‌تر شدم آبی به صورتم زدم از اتاق زدم بیرون؛ همون جای قبلیش بود خیره بود به دیوار روبه‌روش، از کنارش رد شدم رفتم سمت آشپزخونه.
- شام نمی‌خوری؟
جوابم رو نداد، وقتی این‌طوری می‌کرد غذا چطور از گلوم پایین می‌رفت! بی‌خیال غذا شدم کنارش رو مبل نشستم، هیچ واکنشی انجام نداد با صدای آرومی گفتم:
- می‌خوام برات توضیح بدم.
برگشت طرفم نگاهای سردش داشت دیوونه‌م می‌کرد، توی نگاه‌هاش مثل قبل عشق ومهربونی نبود؛ بلکه بی‌تفاوتی و عصبانیت بود، هرچند حق داشت!
- توضیح نمی‌خوام که با چندتا دروغ قضیه رو بپیچونی، من واقعیت‌ها رو با چشم‌هام دیدم.
- پرهام بخدا اون‌جوری تو فکر می‌کنی نیست!
پورخندی زد:
- یعنی می‌گی چشم‌هام خطای دید داشتن؟ اون روحم بود؟!...
بلند شد.
- نزار سرت داد بزنم، پاشو از جلوی چشم‌هام برو داخل اتاقت.
اشک‌ها اجازه دیدنش رو نداد، چرا این‌طوری حرف می‌زد؟! چطور دلش می‌اومد دلم رو بشکنه؟! خب چرا گوش نمی‌داد، چی می‌گم؟ چرا دوست داره قضاوت کنه؟!
سعی کرد اشک‌هام نریزه؛ اما نمی‌شد، اشک‌هارو کنار زدم.
- پرهام ازت خواهش می‌کنم.
با خشم بلند شد و با انگشتش اشاره‌ش، اشاره کرد سمت اتاق...
- آنا برو.
سرم رو تکون دادم...
- نه نمیرم تا بهت حقیقت رو نگم، نمیرم.
دستم رو گرفت بلندم کرد، این‌قدر محکم دستم رو نگه داشته بود که حس می‌کردم، استخون‌هام الان جدا می‌شن؛ داد زد:
- آنا نمی‌خوام ببینمت، پس برو.
هق زدم؛ جلوی در اتاق هولم داد داخل اتاق، در رو بست.
- بزار توی حال خودم باشم، بفهم حالم خوب نیست.
با صدای خفه‌ی هق زدم، حالش بخاطر کار من بد شده بود، منم نمی‌تونستم کاری کنم.

📓 @romano0o3
دیدگاه ها (۲)

#عشق_باطعم_تلخ #part138کل شب کنار در آروم گریه می‌کردم، یک س...

#عشق_باطعم_تلخ #part139پوفی کشیدم خودکارو رو پرت کردم روی می...

#عشق_باطعم_تلخ #part136بتادین روی گاز زد و با پنس گذاشت روی ...

#عشق_باطعم_تلخ #part135باورم نمی‌شد آنای خودم بود؛ اما توی آ...

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

چند پارتی (درخاستی)

سه پارتی هیسونگ p۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط