عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part139

پوفی کشیدم خودکارو رو پرت کردم روی میز، دستم رو گذاشتم رو پیشونیم و به نگاه‌های همکارها روی خودم لبخند تلخ زدم؛ اون‌ها مشغول کارشون شدن
من موندم کلی حرف پشت سرم...
از صبح پچ‌پچ همه رو می‌شنیدند، همه از ماجرا باخبر شده بودند و با چشم بد نگاهمون می‌کردن، همه فکر می‌کردند من با رضا رابطه‌ی داشتم!
در تمام این دغدغه‌ها راهی جز فرار از افکارام نداشتم.
.....
چند روز از اون ماجرا گذشته بود نگاه همه با من فرق می‌کرد، تنها چیزی بیشتر اذیتم می‌کرد حرف مردم نبود؛ بلکه عصبانیت و بی‌تفاوتی پرهام بود.
روبه‌روی تلویزیون نشستم و فکرم جای دیگه بود؛ این‌قدر غرق فکر بودم، حتی فیلمی که یک ساعت تموم شده بود و من هنوز از افکاراتم جدا نشده بودم
با صدای کوبیده شدن در چشم‌هام رو محکم بستم، با ظاهر شدنش کنارم؛ چشم‌هام رو باز کردم تصمیم گرفته بودم تا خودش نخواد بهش توضیح نمیدم، اگر تصمیم به جدایی بگیره!
با صدای که این روزها برام آشنا نبود، گفت:
- چرا آنا؟!
بلند شدم چند قدم برداشتم سمتش، روبه روش وایستادم.
- تورو خدا بهم فرصت بده حقیقت رو بگم.
داد زد، چشم‌هام روی هم فشار دادم.
- کدوم حقیقت؟! این‌که به رضا حرف‌های عاشقانه می‌گفتی؟ این‌که درمورد من دروغ به اون عوضی دروغ گفتی تا بیاد سمتت؟! این‌که پیشنهادش رو قبول کردی؟!
با تعجب پریدم وسط حرفش...
- این‌طور نیست!
هنوز با همون حالت داد می‌زد، چشم‌هاش قرمزِ قرمز بود، رگ‌های گردنش بخاطر دادی که زده بود بیرون زده بودند.
- آخه لعنتی تو چی‌کار کردی با من؟!
صداش رو آروم‌تر کرد:
- نابودم کردی آنا.
اشک‌هام ریخت خیلی بهم ریخته بود باید کمکش می‌کردم؛ اما چطوری؟!
بدبختیش این‌جا بود شهرزاد نبود واقعیت رو بگه و اصلاً از اومدن پرهام خبر نداشت.
محکم با مشتش زد روی دیوار که دستش رو گذاشته بود روش؛ همون دستش که بر اثر مشت کبود شده بود.
- چرا؟! کم گذاشتم برات؟ چی‌کار کرد برات که عاشقش شدی؟!
لبم رو گاز زدم تا هق‌هقم بیرون نره...
- پر... ها..م...
دستش رو با عصبانیت بالا برد.
- پرهام مُرد می‌فهمی، مُرد وقتی معشوقه‌ی عشقش براش تعریف می‌کرد و با تمسخر نگاش می‌کرد همون‌جا مُرد.
دستش رو کشید روی موهاش با صدای بغض آلودی گفت:
- آنای من اون بود که برام تموم شد وقتی تو آغوش یکی دیگه دیدمش.
👇 👇 👇
دیدگاه ها (۳)

#عشق_باطعم_تلخ #part140حرف‌هاش مثل خنجر بود برام که محکم به ...

#عشق_باطعم_تلخ #part141دلم گرفته بود؛ واقعاً می‌خواست تا آخر...

#عشق_باطعم_تلخ #part138کل شب کنار در آروم گریه می‌کردم، یک س...

#عشق_باطعم_تلخ #part137چشم‌هام رو بسته بودم و داشتم به هر چ...

black flower(p,288)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط