فیک جونگکوک: اتاق۳۱۱
فیکجونگکوک: اتاق۳۱۱
part⁶²
هاجون" این دیگه به من ربطی نداره باید برگه رو امضا کنی "
ازش لجم میگیره
ولس بخاطر جونگکوک مجبورم
میخوام زنده بمونه
برگه رو امضا کردم
هاجون" حالا شد "
گوشیش رو بیرون آورد
زنگ زد به بیمارستان
هاجون" گفت تا یه ربع دیگه میرسن "
بهم نزدیک شد
دستم رو گرفت
هاجون" باید بریم وضع خودتم خوب نیست "
دستم رو از دستش کشیدم
+ از کجا بودم راست میگی
هاجون" سر حرفی که زدم میمونم "
+ باورت ندارم
هاجون" توی ماشین میشینیم وقتی آمبولانس رو دیدی و مطمعن شدی که رفته میریم "
+ باش
منو کشوند و سوار ماشین شدیم
چند متر اونور تر ایستادیم
جونگکوک داخل کلبهای کوچیک
بعد از گذشت ۱۵ دیقه صدای آمبولانس رو شنیدم
جلوی کلبه بودن
هاجون" راحت شدی "
میخواستم در ماشینو باز کنم و برم پیششون و بهشون بگم هاجون چه مَرد عوضیعه
ولی تا خواستم در ماشینو باز کنم قفل بود
هاجون" فکر کردی اینقدر خرم که متوجه نقشههای تیو سرت نمیشم "
+ توی....
دستش رو گذاشت روی دهنم
هاجون" سر حرفی که زدم بودم تو هم باید بمونی باشه "
با تکون دادم سرم جواب 'قبوله' رو دادم
هاجون" خوبه "
دستش رو از دهنم برداشت
ماشینو روشن کرد
توی کل مسیر به جونگکوک فکر میکردم
یعنی سرنوشت من اینه؟
اینکه عاشق بشم و بدون اینکه حتی زرهای از دوست داشته شدن بچشم، عشقم رو ازدست بدم؟
چرا من؟
چرا پایان عشق من باید اینجوری باشه
چرا منو جونگکوک
شاید توی دنیایی دیگه بهم برسیم، جونگکوک
بهت قول میدم جونگکوک همیشه عاشقت بمونم
همیشه این قلبم برای تو بتپه بهت قول میدم
هاجون" هی "
+ چیه؟
هاجون" پیاده شو رسیدیم "
اینقدر توی فکر بودم که اصلا متوجه نشدم رسیدیم
در ماشینو باز کردم و پیاده شدم
خونهای بزرگی بود
نمیخواستم باهاش برم ولی باید سر حرفم میموندم
تازه برگهای ازدواج هم امضا کردم
پس همه چی تمومه
هاجون در خونه رو باز کرد
هاجون" خوشامدی به خونهات همسر عزیزم "
+ بهم نگو همسرم
هاجون" پس چی بگم، دوس داری عشقم صدات کنم بیبی "
+اصلا صدام نکن
هاجون" نمیشه قربونت برم، اعوا راستی تو زخمی برو طبقهای، راهروی سمت راست توی اتاق یه دوش بگیر تا دکتر رو خبر کنم بیاد، توی کمد برات لباس گذاشتم "
ازم کنارم رد شد رفت توی آشپز خونه و با تلفن صحبت کرد
از این خونه
از هاجون
از زندگی که در انتظارمه متنفرم
ولی فقط بخاطر جونگکوک تحمل میکنم
از پلهها بالا رفتم
رفتم توی اتاق
اتاق بزرگی بود
تخت دونفری توی اتاق بود
عمرا روی این تخت کنار هاجون بخوابم، عمرا
رفتم سمت کمد
یه لباس و حوله برداشتم در کمد رو بستم
در اتاق رو قفل کردم تا وقتی که توی حموماَم نیاد داخل
دو گرفتم
لباس پوشیدم که در اتاق رو زد
هاجون" عزیزم، دکتره آمده "
part⁶²
هاجون" این دیگه به من ربطی نداره باید برگه رو امضا کنی "
ازش لجم میگیره
ولس بخاطر جونگکوک مجبورم
میخوام زنده بمونه
برگه رو امضا کردم
هاجون" حالا شد "
گوشیش رو بیرون آورد
زنگ زد به بیمارستان
هاجون" گفت تا یه ربع دیگه میرسن "
بهم نزدیک شد
دستم رو گرفت
هاجون" باید بریم وضع خودتم خوب نیست "
دستم رو از دستش کشیدم
+ از کجا بودم راست میگی
هاجون" سر حرفی که زدم میمونم "
+ باورت ندارم
هاجون" توی ماشین میشینیم وقتی آمبولانس رو دیدی و مطمعن شدی که رفته میریم "
+ باش
منو کشوند و سوار ماشین شدیم
چند متر اونور تر ایستادیم
جونگکوک داخل کلبهای کوچیک
بعد از گذشت ۱۵ دیقه صدای آمبولانس رو شنیدم
جلوی کلبه بودن
هاجون" راحت شدی "
میخواستم در ماشینو باز کنم و برم پیششون و بهشون بگم هاجون چه مَرد عوضیعه
ولی تا خواستم در ماشینو باز کنم قفل بود
هاجون" فکر کردی اینقدر خرم که متوجه نقشههای تیو سرت نمیشم "
+ توی....
دستش رو گذاشت روی دهنم
هاجون" سر حرفی که زدم بودم تو هم باید بمونی باشه "
با تکون دادم سرم جواب 'قبوله' رو دادم
هاجون" خوبه "
دستش رو از دهنم برداشت
ماشینو روشن کرد
توی کل مسیر به جونگکوک فکر میکردم
یعنی سرنوشت من اینه؟
اینکه عاشق بشم و بدون اینکه حتی زرهای از دوست داشته شدن بچشم، عشقم رو ازدست بدم؟
چرا من؟
چرا پایان عشق من باید اینجوری باشه
چرا منو جونگکوک
شاید توی دنیایی دیگه بهم برسیم، جونگکوک
بهت قول میدم جونگکوک همیشه عاشقت بمونم
همیشه این قلبم برای تو بتپه بهت قول میدم
هاجون" هی "
+ چیه؟
هاجون" پیاده شو رسیدیم "
اینقدر توی فکر بودم که اصلا متوجه نشدم رسیدیم
در ماشینو باز کردم و پیاده شدم
خونهای بزرگی بود
نمیخواستم باهاش برم ولی باید سر حرفم میموندم
تازه برگهای ازدواج هم امضا کردم
پس همه چی تمومه
هاجون در خونه رو باز کرد
هاجون" خوشامدی به خونهات همسر عزیزم "
+ بهم نگو همسرم
هاجون" پس چی بگم، دوس داری عشقم صدات کنم بیبی "
+اصلا صدام نکن
هاجون" نمیشه قربونت برم، اعوا راستی تو زخمی برو طبقهای، راهروی سمت راست توی اتاق یه دوش بگیر تا دکتر رو خبر کنم بیاد، توی کمد برات لباس گذاشتم "
ازم کنارم رد شد رفت توی آشپز خونه و با تلفن صحبت کرد
از این خونه
از هاجون
از زندگی که در انتظارمه متنفرم
ولی فقط بخاطر جونگکوک تحمل میکنم
از پلهها بالا رفتم
رفتم توی اتاق
اتاق بزرگی بود
تخت دونفری توی اتاق بود
عمرا روی این تخت کنار هاجون بخوابم، عمرا
رفتم سمت کمد
یه لباس و حوله برداشتم در کمد رو بستم
در اتاق رو قفل کردم تا وقتی که توی حموماَم نیاد داخل
دو گرفتم
لباس پوشیدم که در اتاق رو زد
هاجون" عزیزم، دکتره آمده "
۷.۸k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.