𝚂𝚑𝚘𝚝10 🌅🍂
𝚂𝚑𝚘𝚝10 🌅🍂
یون جی : کجا میری... با توام
بهش گوش ندادم و سریع سوال ماشین شدم و به طرف خونه جک راه افتادم با تمام سرعت میرفتم فقط میخواستم زودتر برسم شب بود جاده هم خلوت بود بارون میومد هوا خیلی خنک بود بادی که از پنجره به صورتم میخورد باعث میشد یکمم که باشه آروم بشم
.......
بلاخره رسیدم سریع پله هارو دوتا یکی بالا میرفتم که رسیدم تند تند در میزدم که در باز شد همونطور که کفشامو در میوردم حرف میزدم
شوگا : جک نمیدونی چی شنیدم نمیدونم توام شنیدی یا نه اخبار گفت که ا/ت برگش
ادامه حرفمو وقتی سرمو بالا اوردم قورت دادم ...خودش بود خیلی عوض شده بود بزرگتر شده بود خوشگل تر شده بود...لبخند زد
ا/ت : سلام
نتونستم تحمل کنم و محکم بغلش کردم
شوگا : کی اومدی؟ چرا به من نگفتی
دستاشو حس میکردم اونم بغلم کرده بود صدای خندش میومد
ا/ت : فکر نمیکردم انقدر دلتنگم شده باشی
شوگا : پس چی فکر کردی
ا/ت : دارم..خفه میشم
اصلا حواسم نبود چقدر سفت بغلش کرده بودم ازش جدا شدم که نفس های عمیق کشید
خندید
ا/ت : آی داشتم خفه میشدم
شوگا : کی اومدی؟
ا/ت : خب 1 ساعتی میشه رسیدم خواستم برم خونه ی خودم ولی جک نزاشت الانم که میبینی اینجام
شوگا : جک کجاس؟
ا/ت : حموم
شوگا : خیلی دلتنگت بودیم
ا/ت : منم همینطور...راستی از یون جی چخبر؟
چرا اسم اونو اورد... خجالت کشیدم و به زمین خیره شدم
شوگا : خبری نیست اونم خوبه
ا/ت : خوبه.. بیا بشین تازه از راه رسیدی
رفتم رو مبل نشستم
اونم روی مبل ینفره اون کنار نشست بهش زل زده بودم
ا/ت : چیزی شده ؟
شوگا : ن نه
به زمین خیره شدم یعنی دیگه دوسم نداره؟ اگه دوسم نداشته باشه چی؟ شاید ازم متنفره
ا/ت : خب چخبر؟ چیکارا میکنی؟
شوگا : هیچی با کارا مشغولم
ا/ت : هوم
شوگا : تورو هم که فقط میتونیم از تلویزیون ببینیم
خندید چقدر دلم برای خنده هاش تنگ شده بود
ا/ت : حالا که برگشتم میتونید خودمو ببینید
با صدای جک هردومون برگشتیم سمتش
جک: عه شوگا تو اومدی؟
شوگا : آره اومدم بگم که... ا/ت برگشته که خب اینجا دیدمش
جک : عا آره بزور اوردمش اینجا نمیومد که
یون جی : کجا میری... با توام
بهش گوش ندادم و سریع سوال ماشین شدم و به طرف خونه جک راه افتادم با تمام سرعت میرفتم فقط میخواستم زودتر برسم شب بود جاده هم خلوت بود بارون میومد هوا خیلی خنک بود بادی که از پنجره به صورتم میخورد باعث میشد یکمم که باشه آروم بشم
.......
بلاخره رسیدم سریع پله هارو دوتا یکی بالا میرفتم که رسیدم تند تند در میزدم که در باز شد همونطور که کفشامو در میوردم حرف میزدم
شوگا : جک نمیدونی چی شنیدم نمیدونم توام شنیدی یا نه اخبار گفت که ا/ت برگش
ادامه حرفمو وقتی سرمو بالا اوردم قورت دادم ...خودش بود خیلی عوض شده بود بزرگتر شده بود خوشگل تر شده بود...لبخند زد
ا/ت : سلام
نتونستم تحمل کنم و محکم بغلش کردم
شوگا : کی اومدی؟ چرا به من نگفتی
دستاشو حس میکردم اونم بغلم کرده بود صدای خندش میومد
ا/ت : فکر نمیکردم انقدر دلتنگم شده باشی
شوگا : پس چی فکر کردی
ا/ت : دارم..خفه میشم
اصلا حواسم نبود چقدر سفت بغلش کرده بودم ازش جدا شدم که نفس های عمیق کشید
خندید
ا/ت : آی داشتم خفه میشدم
شوگا : کی اومدی؟
ا/ت : خب 1 ساعتی میشه رسیدم خواستم برم خونه ی خودم ولی جک نزاشت الانم که میبینی اینجام
شوگا : جک کجاس؟
ا/ت : حموم
شوگا : خیلی دلتنگت بودیم
ا/ت : منم همینطور...راستی از یون جی چخبر؟
چرا اسم اونو اورد... خجالت کشیدم و به زمین خیره شدم
شوگا : خبری نیست اونم خوبه
ا/ت : خوبه.. بیا بشین تازه از راه رسیدی
رفتم رو مبل نشستم
اونم روی مبل ینفره اون کنار نشست بهش زل زده بودم
ا/ت : چیزی شده ؟
شوگا : ن نه
به زمین خیره شدم یعنی دیگه دوسم نداره؟ اگه دوسم نداشته باشه چی؟ شاید ازم متنفره
ا/ت : خب چخبر؟ چیکارا میکنی؟
شوگا : هیچی با کارا مشغولم
ا/ت : هوم
شوگا : تورو هم که فقط میتونیم از تلویزیون ببینیم
خندید چقدر دلم برای خنده هاش تنگ شده بود
ا/ت : حالا که برگشتم میتونید خودمو ببینید
با صدای جک هردومون برگشتیم سمتش
جک: عه شوگا تو اومدی؟
شوگا : آره اومدم بگم که... ا/ت برگشته که خب اینجا دیدمش
جک : عا آره بزور اوردمش اینجا نمیومد که
۶۴.۶k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.