عشق.واقعی.من
#عشق.واقعی.من
#پارت22
انقد لباشو مکیدم ک خودم نفس کم اوردم ازش جدا شدم مظلوم داشت نگام میکرد
گفتم د لنتی اینجوری نگام نکن
دوبارع کشیدمش سمت خودم لبامو گذاشتم رو لباش یک ک بوسیدمش اروم لب پایینمو دندون گرفت ک وحشی تر شدم شرو کردم ب دندون گرفتن و خوردن لباش داشتم همینطوری ب کارم ادامع میدادم ک گوشیم زنگ خورد اروم از رها جدا شدم
گفتم لعنت ب این شانس اه
گوشیو برداشتم بعله این خروس بیمحل شکیب خان
گوشیو جواب دادم باصدایی ک خمار خمار بود
گفتم بعلع شکیب
با صدایی ک خندع توش موج میزد گفت اوه اوه فک کنم بد موقع مزاحم شدم
گفتم حالا ک ریدی تو حسم بنال
گفت اها
بد عصبی عربدع زد مگ قرار نبود ساعت٧اینجا باشین ساعت٨ها
اروم گفتم اومدیم شکیب ببخشید ساعت از دستم در رفت
خندید گفت بعلع از صدات معلومع
گفتم خو حالا اومدیم فلن
گفت فقد طاها من بت شک دارم
کلافع گفتم ب چی
گفت با این صدایی ک کلن خمار خمار فک نکنم بتونی از رها دل بکنی
اروم گفتم الا میایم شکیب
خندید گفت ام باش مراقب باشید بای
گفتم باش بای
برگشتم سمت رها چشاش خمار بود خاستم دوبار برم سمتش ک گفت طاها دیر میش بریم
یع اوف کردم گفتم باش
ماشینو روشن کردم با سرعت روندم سمت خونع شکیب بد نیم ساعت رسیدم پیادع شدیم شکیب و مبین بذ عصبانیت نگام میکردن نزدیکشون ک شدیم همشون زدن زیر خندع
کلافع گفتم چیع ب چی میخندین
ک فریال اومد سمتم یع دستمال کاغذی از کیفش دراورد گرفت سمتم بد با خندع گفت پاکشون کن تا بیشتر ابرومون نرفتع بد ب لبم اشارع کرد
دستمال کاغذیو از دستش گرفتم با تعجب رفتم سمت ایینع ماشین وای کل لبم رژی بود پاکشون کردم دوبارع برگشتم سمتشون دوبار خندیدن حتی رهام میخندید
گفتم اگ خندتون تموم شد تشیف بیارید بریم سر تکون دادن هرکی رفت سمت ماشینش سوار شدیم حرکت کردم یکم ک گذشت دست رهاروگرفتم بوسیدم با لبخند نگام میکرد دستشو گذاشتم رو دندع دست خودمم گذاشتم روش داشتم همینطور میرفتم تو خونه بعد تا ۱ ماه اونجا موندیم و بعد از ۱ماه برگشتیم خونه وقتی برگشتیم ۱هفته بعدش از رها خواستگاری کردم و به خوبی و خوشی با هم زندگی کردیم
پایان
#پارت22
انقد لباشو مکیدم ک خودم نفس کم اوردم ازش جدا شدم مظلوم داشت نگام میکرد
گفتم د لنتی اینجوری نگام نکن
دوبارع کشیدمش سمت خودم لبامو گذاشتم رو لباش یک ک بوسیدمش اروم لب پایینمو دندون گرفت ک وحشی تر شدم شرو کردم ب دندون گرفتن و خوردن لباش داشتم همینطوری ب کارم ادامع میدادم ک گوشیم زنگ خورد اروم از رها جدا شدم
گفتم لعنت ب این شانس اه
گوشیو برداشتم بعله این خروس بیمحل شکیب خان
گوشیو جواب دادم باصدایی ک خمار خمار بود
گفتم بعلع شکیب
با صدایی ک خندع توش موج میزد گفت اوه اوه فک کنم بد موقع مزاحم شدم
گفتم حالا ک ریدی تو حسم بنال
گفت اها
بد عصبی عربدع زد مگ قرار نبود ساعت٧اینجا باشین ساعت٨ها
اروم گفتم اومدیم شکیب ببخشید ساعت از دستم در رفت
خندید گفت بعلع از صدات معلومع
گفتم خو حالا اومدیم فلن
گفت فقد طاها من بت شک دارم
کلافع گفتم ب چی
گفت با این صدایی ک کلن خمار خمار فک نکنم بتونی از رها دل بکنی
اروم گفتم الا میایم شکیب
خندید گفت ام باش مراقب باشید بای
گفتم باش بای
برگشتم سمت رها چشاش خمار بود خاستم دوبار برم سمتش ک گفت طاها دیر میش بریم
یع اوف کردم گفتم باش
ماشینو روشن کردم با سرعت روندم سمت خونع شکیب بد نیم ساعت رسیدم پیادع شدیم شکیب و مبین بذ عصبانیت نگام میکردن نزدیکشون ک شدیم همشون زدن زیر خندع
کلافع گفتم چیع ب چی میخندین
ک فریال اومد سمتم یع دستمال کاغذی از کیفش دراورد گرفت سمتم بد با خندع گفت پاکشون کن تا بیشتر ابرومون نرفتع بد ب لبم اشارع کرد
دستمال کاغذیو از دستش گرفتم با تعجب رفتم سمت ایینع ماشین وای کل لبم رژی بود پاکشون کردم دوبارع برگشتم سمتشون دوبار خندیدن حتی رهام میخندید
گفتم اگ خندتون تموم شد تشیف بیارید بریم سر تکون دادن هرکی رفت سمت ماشینش سوار شدیم حرکت کردم یکم ک گذشت دست رهاروگرفتم بوسیدم با لبخند نگام میکرد دستشو گذاشتم رو دندع دست خودمم گذاشتم روش داشتم همینطور میرفتم تو خونه بعد تا ۱ ماه اونجا موندیم و بعد از ۱ماه برگشتیم خونه وقتی برگشتیم ۱هفته بعدش از رها خواستگاری کردم و به خوبی و خوشی با هم زندگی کردیم
پایان
۲۱.۹k
۲۷ بهمن ۱۳۹۹