صبح زنی در من بیدار شدکه خوابهایشطعم لبهای تو را می دادکه دستانش رنگ موهای تو بودکه گوشهایشهم نغمه ی صدای توزنی که می توانست دنیا را در مشت بگیردزنی که یارایشبه استواری سینه ی ستبر تو بود.